کد خبر: ۳۸۱۴۱۴
تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۶ 20 February 2017
شهسوار عرصه تعلیم و آموزش
نزدیک بهار است گل و لاله و نسرین از خاک درآیند تو در خاک چرایی
چـون ابـر بـهاری بـروم زار بگریم چندان به سر خاک تو کز خاک درآیی
خبری تکان دهنده و شوک آور بود. سلامی هم رفت . .. …………………………
سال تحصیلی ۴۶-۴۵ در دبستان رودکی چرام، قدم به کلاس دوم گذاشتم. در اولین جلسه آموزگار جوان و مهربان کلاس، دانش آموزانی را که مردود شده و از سال قبل مانده بودند پای تخته سیاه کشاند و به معرفی آنها پرداخت و ادامه داد که من از بس این عزیزان را دوست داشتم آنها را نگذاشتم به کلاس بالاتر بروند و …………… ما تازه واردان به کلاس دوم از اینکه آموزگارمان این همه اینها را دوست داشته و دارد به حال آنها غبطه می خوردیم و دوست داشتیم جای یکی از آنها می بودیم. سال ها بعد فهمیدیم که این آموزگارجوان و روانشناس، در کار خود و در فن خویش چقدر پخته و ورزیده و مجرب بوده است، که برای تقویت روحیه دانش آموزان مردودی و اینکه آنها را رفوزه خطاب نکنند چنین کرده است.
این آموزگار جوان ولی با تجربه و نخبه و استاد در روانشناسی کودکان کسی نبود جز استاد نورالله سلامی. این تندیس مهربانی و عطوفت ، به حکم استعداد فطری و ذاتی خود، در ایجاد ارتباط با دانش آموزان، بین همگنان و اقران خود، نه تنها نظیر بلکه تالی و ثانی هم نداشت.
چقدر برای دانش آموزان بی پناه و بی کس و کار و معصوم و غالبا فقیر دهه های چهل و پنجاه شمسی در چرام ، ایجاد ارتباط و درد دل کردن با این آموزگار مهربان راحت بود و چقدر با دیگران تفاوت داشت. ما که از بیشتر آموزگاران واهمه داشتیم و از آنها می گریختیم، و نه آنها حوصله ما را داشتند و نه ما علاقه ای به آنها، به راحتی به دامان پر مهر و عطوفت او پناه می بردیم.
در کلاس به ساده ترین شکل ممکن مفاهیم و مطالب را بیان و تفهیم می کرد. در کار تعلیم و تربیت سختگیر و دقیق بود. هیچ حرکت نادرستی را علیرغم مهربانی فوق العاده اش هم بدون تنبیه نمی گذاشت، اما بعد از تأدیب بلافاصله دلجویی می کرد. تا موضوع به فراموشی سپرده می شد. وی مصداق دقیق جراح مرهم نه بود. او نه تنها در محیط مدرسه شخصیتی یگانه بود، بلکه در منطقه هم هرگاه نزاعی یا درگیری قومی و ………… پیش می آمد همه نگاه ها متوجه او می شد. که یکی از مهمترین سفیران صلح و دوستی و محبت بود. که با استفاده از توانایی ذهنی و قدرت بیان و روابط عمومی نیرومندش به حل و فصل مسائل ایجاد شده می پرداخت. او برای دانش آموزان و کسانی که در کلاس هایش حضور یافته اند، الگویی برجسته و ممتاز و تمام عیار بود. این همه تواضع و فروتنی و مهربانی خارق العاده برای بعضی ها که با این عوالم بیگانه اند، قابل درک نبود و گاهی به اشکال مغرضانه و غیر منصفانه ای تفسیر و توجیه می شد. در حالی که او براستی در بیان احساسات خود صادق و صمیمی و بی ریا بود که روحیه انسانی و سادگی و صمیمیت عشایری خود را حفظ کرده و همچنان مقید به اخلاق و خویشاوند دوستی و غریب نوازی بود.
همزمان با ورق گردانی لیل و نهار، از چرام به یاسوج نقل مکان کرد. این هم نشانگر تیزهوشی ودرایت او بود که در آنجا بیش از این نماند تا شاهد حسادت¬ها و حقارتهای روحی جاهلانی باشد که موفقیت و نان و نام خود را در تخریب امثال او می دیدند. در یاسوج هم خانه اش تبدیل به کاروانسرایی شده بود که فقیر و غنی نمی شناخت. روزی و شبی نبود که پذیرای مهمانان فراوانی نباشد که از سایر نقاط به یاسوج می آمدند. مهمانانی که اغلب برای حل گرفتاریشان از او کمک می خواستند. او هم مشتاقانه از بذل عنایت دریغ نمی کرد. بارها او را در حال مراجعه به ادارات و سازمان های مختلف برای حل مشکلات دیگران می دیدم. بدون اینکه او را ملال خستگی دریابد. نرم گویی و نرم خویی او قولی است که جملگی بر آنند. برایش روابط انسانی مقدم بر هر مقوله ای بود.پذیرش این موضوع برای کسانی که اعتقادات متکی بر منافع خودرا بر هر چیزی ترجیح میدهند وآنرا وحی منزل میدانند امکان پذیر نبود.از هر گونه تعصب کور و خشک اندیشی بیزار بود و به بازیهای سیاسی و جناحی اعتنایی نداشت. از همه امکانات موجود برای کمک به دیگران بهره میجست.
عاشق تعلیم بود. معلمی را مهمترین و شریف ترین کار در جهان می دانست. بدان عشق می ورزید و به آن به عنوان یک شغل نمی نگریست. انعطاف پذیری و توان تحمل فوق العاده ای داشت. سعی و تلاشش بر این بود که با و.ضعیت های تحمیلی خود را سازگار کند. در این زمینه هم توفیق فراوانی یافت. دریغا که دستگاه اداری و سیستم آموزشی قدر او را ندانست و آنچنان که شایسته و بایسته او بود حرمتش را بجای نیاورد. اما کسانی که او را می شناختند و قدردان زحماتش بودند و هستند بسیارند. و این بر دلگرمی او می افزود.
در زندگی خصوصی اش انسانی بختیار و کامروا بود. داشتن همسری مهربان و فداکار و نجیب و دلسوز و سازگار و فرزندانی با استعداد و توانمند و خلف بزرگترین پاداشی بود که خداوند به او داده بود. وی از این جهت انسانی خوشبخت بود. خدایش بیامرزد که عاش سعیدا و مات سعیدا.
این نوشته را با شعری از ملک الشعرا بهار با اندکی تغییر به پایان می برم.
رشوه دادیمش زعمر ار مردنش دادی امان                          ور پذیرفتی فدا پیشش فدا کردیم جان
سالها بگذشت تا آمد سلامی در وجود                              نیز چون او باز نارد سالها دور زمان
گر به مرگش صبر بنمائیم از بیچارگی است                         کان به واقع یاس و نومیدی است نی صبر و توان
دل بنالد در فراقش دیده گرید در غمش                             هر زمان گویی خلد در چشم دل تیر و سنان
رفت و ما هم از قفایش رخت برخواهیم بست                     کاندر این دنیای فانی کس نماند جاودان
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار