انقلاب شد... تا به خود آمدیم جنگ شد. جنگی خانمان سوز و ویرانگر. ما به جنگ کسی نرفته بودیم، شاید هم رفته بودیم نمیدانم! ولی یقین دارم که جنگ خودش آمد. با همه هیبتش. پس ما باید می رفتیم، می جنگیدیم، می ایستادیم.
تو می دانی جنگ چیست؟ گردان برود، گروهان برگردد یعنی چی؟ گروهان برود، دسته برگردد یعنی چی؟ دسته برود ولی برنگردد یعنی چی؟ جنگ یعنی با سر بروی، بی سر برگردی. بینا بروی، نابینا برگردی. با پا بروی، بی پا برگردی. جنگ یعنی بروی ولی برنگردی یا که برگردی ولی دیر برگردی با پلاکی، یا که قطعهی استخوانی.
تو میدانی جانبازی چیست؟ جنگ با تمام ناملایماتش برای جنگاوران تمام شد. اما برای جانبازان تا روزی که نفس می کشند جنگ همچنان ادامه خواهد داشت، با همه ناملایماتش، با دردهای برجای مانده از دوران ایستادگی. جانبازان باید در سکوت و تنهایی خویش با ناملایمات جسمی و روحی برجای مانده از جنگ هر روز دست و پنجه نرم کنند و دم برنیاورند، که این رسم عاشقی است.
تو میدانی اسارت چیست؟ اسارت یعنی غروب غم بار خورشید را از پس سیمهای خاردار و میله های فولادی نظاره کنی. اسارت یعنی هرگز سیری را تجربه نکنی. اسارت یعنی روزها و ماه ها و سالها بگذرد و تو ندانی که آیا زنده میمانی و دوباره طعم شیرین آزادی را خواهی چشید یا نه؟
از اسارت که بازگشتیم همه چیز عوض شده بود. دنیایی که از آن جدا شده بودیم با دنیایی که به آن بازگشته بودیم از زمین تا آسمان تفاوت داشت. آدمها، آدمهای قبل نبودند. قیافه ها ناآشنا بودند. برخی حاضر و برخی غایب بودند. گویی زمان برای اسرا متوقف شده بود یا که زمانه آدمها را با خود برده بود .