از ضرب آهنگ چکاچک شمشیرها پشت بیابان برهوت تیر می کشد و خاک دشت از خون حسین (ع) و یارانش بار برمی داشت . تن ها، سرها، دست ها، پاها و چشم ها همه خون ، دشت خون ، بیابان خون، خاک خون، آسمان خون، شب خون ، خون، خون، همه جا و همه چیز خون همه کس خون .
کد خبر: ۷۷۸۵۷۶
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۷:۴۹ 08 September 2019
تابناک کهگیلویه و بویراحمد ، ارسالی مخاطبان ، هر نیکی و بدی تا در خارج و در وجود اشخاص تحقق نیابد، خوبی و بدی واقعی نیست.
وجود لفظی، کتبی و ذهنی برای نیکی و نیکوکاری نیست . باید وجود خارجی پیدا کند .
فرزند رشید و دلاور پیغمبر اسلام با خاندان و یارانش تعالیم قرآن و حقایق اسلام را در خارج و در عمل نشان دادند و به گفتن و نوشتن و تصور کردن بسنده نکردند و با این کار کل عالم اسلام را که نه بلکه همه ی بشریت را برای همه اعصار و قرون متوجه حقیقت و روح شریعت مقدس اسلام نمودند. در مکه، کاروانیانی که برای زیارت می آمدند نجوا می کردند که حسین (ع) و یارانش به سوی کوفه حرکت می کنند، چرا که کوفیان برای یاری او اظهار آمادگی کرده اند. جمعی از مردم با شنیدن این خبر ناراحت، عده ای بی تفاوت و گروهی دیگر نیز تلاش می کردند تا حسین (ع) را از این سفر باز دارند چرا که بنی امیه و ابن زیاد و کوفه و کوفیان را به خوبی می شناختند.
ولی امام (ع) در تصمیم خود  جدی و مصمم است و حال می خواهد با مردمانی که از راه های دور و نزدیک آمده اند سخن بگوید. در چهره امام (ع) شجاعت، مردانگی، شهامت،صبر، بردباری و انسانیت موج می زند . مردم یک بار دیگر علی (ع) را در برابر خود مجسم کردند و صلابت و شجاعت علی (ع) را مشاهده می کردند.
انگار علی (ع) دوباره به پاخاسته و زبان به پند و اندرز گشوده است.
امام (ع) پس از حمد و ثنای پروردگار عالمیان اینگونه لب به سخن گشود:« ...  ما را از مرگ گریزی نیست مرگ همچون گردنبند زیبایی که زنان جوان را زینت می دهد. آزاد مردان را نیز زیب و زینت است... ما خاندان پیامبر (ص) به رضای خدا تن در داده ایم و به بلای او شکیبائیم و خدا به ما صبر صابران را عطا خواهد فرمود و ... »
امام (ع) با این سخنان اعلام کرد که می رود تا با خون خود و عزیزترین کسانش سند آزادی انسانها را برای همه اعصار و قرون امضاء کند.
 و امام (ع) چه خوب می داند که در آن سرزمین چه گرگان پلید و خون آشامی دندان تیز کرده اند.
در کلام امام (ع) خواهشی نیست ، تمنا و التماسی هم نیست، بلکه حقیقتی است که مردم را به سوی او می خواند.
ناگهان و به یک باره کلام حسین (ع) داغ می شود و گر می گیرد و شکوه و عظمت دیگری می یابد و سخن به گونه ای دیگر نشان بزرگی و عظمت می گیرد « پس آنها که حاضرند جان خویش را در راه ما و به خاطر ما و برای دست یافتن به بارگاه پرشکوه پروردگار فدا کنند،آماده باشند که بامداد فردا با ما کوچ کنند به خواست خدا ما صبحگاه فردا از اینجا کوچ می کنیم.
سخنان محکم، کوبنده و گیرای حسین (ع) راهی به اندیشه های خشک و یخ زده باز کرد و مغزها را به جدال حق و باطل کشاند.
آیا نیرویی هست که به راه افتد؟
آیا کسی به ندای هل من ناصر حسین پاسخ خواهد داد؟
آیا آزادمردی دلش را در برابر اشعه ی زندگی بخش حق قرار خواهد داد؟
آیا کسی یاریش خواهد کرد؟
صدها و بل هزاران سئوال دیگر ؟!
سخنان امام (ع) را شنیده و ناشنیده سکوتی محض و مرگ آور و خفقانی هول انگیز بر مجلس حکمفرما شد.
شب همچنان تاریک و سیاه و سنگین بر همه چیز و همه کس سایه انداخته بود. محمد حنفیه نزد امام آمد و او را به زندگی امن و راحت در کنار خانه خدا و یا در یمن و جاهای دیگر توصیه کرد و امام (ع) چه زیبا فرمود : «هر چه خدا خواهد»
و شب با تمام دردها و رنج ها و سیاهی هایش گذشت و امام مصمم به رفتن شد. و دیگرانی نیز راه را بر امام (ع) و کاروانیان او می بستند و آنانرا از رفتن بازمی داشتند. کاروان امام (ع) با اراده ای آهنین حرکت کرد. عظمت و روحانیتی خاص بر اهل کاروان سایه انداخته بود کاروان حسین (ع) به سوی نور و به سوی عظمت و به سوی فضیلت ها و شکوه انسانی می رفت و به راستی این کاروان  می رفت تا به ابدیت بپیوندند.
درای کاروان با ناله های غم انگیز باد بیابان در هم می شد و روح و جان را نوازش می داد.
کاروانیان در راه توقف کردند. تف گرمای سوزنده ی آفتاب بیابان رمق همه را گرفته بود. تن ها خسته چهره ها درهم . شترها زانو زدند و بارها انداخته شد و چادرها برافراشته شدند و مردان در تهیه تدارک آب.
و اما امام (ع) با وقار و صلابت خاص در چادرش نامه ای برای مسلم و دیگر شیعیان و بزرگان کوفه نوشت و به قاصد خود «قیس بن مسهر صیداوی» سپرد تا به کوفه برساند.
قیس این راه را چندین بار رفته بود . روزی را که با مسلم از اینجا می گذشت به یاد آورد.
قیس با گلهای امیدی که در مزارع سینه اش و ذهنش می پروراند، بازی می کرد و امیدوار به فردایی بود که امام حسین (ع) حکومت را بدست گیرد و فریاد ظالم را در گلو خفه کند و حق را به حقدار برساند.
قیس به یاد روزی بود که دیگر بیچارگان از زورمندان نهراسند؟
اشراف قدرتمند با پول و طلا شرف و حیثیت انسانی را نخرند و نابود نکنند؟
دیگر صفیر تازیانه ی ستمگر بر گرده ی مظلوم به گوش نمی رسد و شانه های نحیف ستمکش خونین نمی شود؟
و هزاران امید و آرزوی دیگر...
شتر قیس نیز وظیفه خویش را نیک می دانست و در شادی قیس و فرمانبرداری از مولایش شریک و سهیم بود .
و قیس همچنان با دل خود سخن ها می گفت. که به یک باره سایه های کاخ بلند افکار طلائیش به لرزه درآمد و فروریخت.
قیس بدست حصین بن تمیم محاصره و به اسارت درآمد.
قیس می دانست که به کوفه و نزد ابن زیاد برده خواهد شد بنابر این برای اینکه نامه ی مولایش حسین (ع) بدست ابن زیاد نیفتد، فکری از خاطرش عبور کرد و نامه را بلعید.
قیس را دست بسته به کاخ ابن زیاد بردند . ابن زیاد هر چه تلاش کرد قیس او را از مضمون نامه آگاه نکرد و از او خواست تا به بالای منبر رود و علی (ع) و پسرش حسین (ع) را دشنام گوید و اظهار کند که تا کنون راه را به خطا رفته است . لحظات به کندی می گذشت. لحظات سخت و سنگین و جان گدازی بود. سکوت دهشت آوری بر همه جا سایه انداخته بود . قیس قبول کرد. نیشخندی زهر آگین و شیطانی بر گوشه ی لب ابن زیاد نقش بست.
ابن زیاد مانند فاتحان بزرگ و سرداران فاتح در خود غرور و لذتی خاص را احساس می کرد. مسجد کوفه لبریز از جمعیت بود. قیس با صلابتی خاص و تأنی خاطری وصف ناپذیر جمعیت را شکافت و رفت و رفت و رفت تا به منبر رسید. با دقت از پله های منبر بالا رفت و نشست و نگاهی دقیق به حاضرین در مجلس انداخت . سکوتی وحشت زا همه جا فرا گرفته بود.
صدای گرم و رسای قیس سکوت را و وحشت را شکست. قیس پس از حمد و ثنای خداوند به تکریم و ستایش پیامبر و خاندان شریف ایشان و فرزندان آن حضرت و به برشمردن سجایای اخلاقی و فضیلت های انسانی آنان پرداخت و بر آنان درود و رحمت فرستاد و بنی امیه و ابن زیاد و پدرش را مورد لعن و نفرین ابدی قرار داد و جنایات و خیانت های آنان را برشمرد و آنگاه قیس به مردم گفت که : « ای مردم من فرستاده حسین (ع) به سوی شمایم و من از او جدا شدم تا نامه ی ایشان را بدست شما برسانم پس به سوی او بروید »
قیس گرم شده بود و مردانه سخن می گفت و لرزه بر اندام بنی امیه و ابن زیاد می انداخت.
ولوله ای عجیب از میان جمعیت کوفه برخواست عبیداله در آتش خشم و غضب می سوخت و هرگز خود را چنین سرافکنده و حقیر حس نکرده بود.
عبیداله دیوانه وار فریاد می زد و عربده می کشید که صدایش را خاموش کنید. قیس را برفراز قصر ظلم بردند و به پائین افکندند و جنایتکاری دیگر سرش را از بدن جدا کرد. و چه زیبا نگاهش را به جانب مکه دیدند و چهره اش را شاد و مسرور مشاهده کردند که نشان می داد به حسین (ع) به پاکترین و  بهترین بنده خدا سلام می داد و می گفت: امیدوارم توانسته باشم وظیفه ام را به خوبی انجام دهم.
امام حسین (ع) در روزگاری قیام کرد که نیکوکاران و صالحان تقدیر و تقدیر نمی شنیدند . بدکاران به سزای عملشان نمی رسیدند. صالحان و حق طلبان به حاشیه رانده می شدند عده ای از اراذل و اوباش در صدر قوم جای گرفته بودند . آن هنگام روز روشن در چشم افراد جامعه همچون شب تیره، سیاه و جانفرسا بود.
روزگاری بود که جامعه از باطل منع نمی شد و کسی را به حق نمی خواندند ، تازیانه ها بالا می رفت و بدنهای لخت و عریان مظلومین را می شکافت.
حق پایمال شده بود و ناحق بر همه چیز حکمفرمایی می کرد. دورانی بس تیره و تار بود. جمعی ستمگر و ظالم بهم شده بودند تا همه نداها و فضیلت های خوب انسانی و الهی را خاموش کنند و حق و انسانیت را از میان بردارند . در چنین هنگامه ی درد آلودی نشستن خطا بود و ساکت شدن گناهی عظیم و نابخشودنی و سکوت در برابر ظلم یعنی شریک شدن با ظالم و ستمگر. در چنین هنگامه ای بود که حسین (ع) برای بهبود اوضاع دین جدش رسول خدا (ص) و برای احیای امر به معروف و نهی از منکر سکوت را جایز ندانست به پا خواست و در چنین احوالی مرگ را که وسیله ای برای رسیدن به خداوند است با آغوش باز استقبال کرد و مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ذلت و خواری ندانست . در سخنان و عقیده ی حسین(ع) عظمت و جلالی مافوق انسانی در تجلی بود، انسانی که بر قله ی رفیع انسانیت صعود کرد و دیگران را نیز به بالا خواند.
روز عاشورا بود، از همه جا بوی خون می آمد.
 کربلا، دشت آتش و دود و خون با زخم هایی بر تن و برسر و بر پهلو.
دشت بی داد، دشت ستم، دشت ظلم، ای دشت به تنت آتش افتاده . تو سوخته ای دشت! از تنت خون جاری شده! دشمن غدار کینه توز  تو را و مردان مردت را و خیمه هایت را در آتش کین و عناد و دشمنی سوزاند! صدای تپش قلبت از ورای تاریخ از پس هزاران سال به گوش می رسد!
ای دشت چشمهایت فغان می کند و از هراس دریده شده اند! از تن زخمیت خون فواره می کند! خاکت می نالد و زمینت می خروشد و خون از رگهایت می جوشد . از ضرب آهنگ چکاچک شمشیرها پشت بیابان برهوت تیر می کشد و خاک دشت از خون حسین (ع) و یارانش بار برمی داشت . تن ها، سرها، دست ها، پاها  و چشم ها همه خون ، دشت خون ، بیابان خون، خاک خون، آسمان خون، شب خون ، خون، خون، همه جا و همه چیز خون همه کس خون .
خاک کربلا از بوی مرگ انباشته بود . مرگ خودخواسته ، مرگ آگاهانه ، عارفانه و عاشقانه.
سر باختن در کنار دوست.
آه ای آدمیزاده تا کی کشتن و کشتن! چندی کشتن! ای خاک آیا هنوز تو از خون سیراب نشده ای! آن روز که دیوان و ددان پیکر آزادگان را آغشته به خون و بی رمق دیدند و بر آنان اسب تاختند و به خیال باطل خود پنداشتند که همه چیز پایان پذیرفته ولی فریاد حق خواهی و حق طلبی انسانهای آزادیخواه و خداطلب هیچ وقت به خاموشی نمی گراید و حق پیروز است.
با تلخیص
سیدرضا شریعتی راد
محرم 98
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
مصطفی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۵۱ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
بسیار عالی مثل همیشه قلم پدرم زیبا و بیانگر عزت و احترام ایشان به دین خویش است،همانگونه که در هشت سال دفاع مقدس جان خویش را همچون دیگر برادرانش کف دست گذاشت و به دفاع از حق پرداخت،با سپاس از پدرم
بهره وار
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۴۹ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
سلام استادعزیز.....افرین به این قلم فرساندن افرین به شما که همیشه زبان گویای حق طلبان وازادیخواهان بودی ..چه زیبا ورسا وکوتاه حق مطلب راادانمودی من که به نوبه خودمثل همیشه اززبان گویای حضرتعالی لذت بردم استادعزیز
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار