تابناک کهگیلویه و بویراحمد ،
طنز تلخ ! /
ارسالی مخاطبان ، آورده اند که در روزگار قدیم مردی بود ک شغلش هیزم فروشی بود و از این راه امرار معاش می کرد.
صبح زود اره، تبر، پتک، ...و مقداری آذوقه بر می داشت و به جنگل می رفت هیزم بسیار می شکست و آماده بر بار الاغ به ده می آورد و سپس می فروخت.
همسایه ای داشت که از فرط بیکاری گهگاهی ملازم او به جنگل می رفت.
در نزدیکی او بر تخته سنگی زیر سایه درختی می نشست و از خود صدایی در می کرد.
القصه؛ هیزم شکن داستان ما بخشی از هیزم هایش را فروخت و ملازم بر وی حاضر شد و طلبکارانه گفت: سهم من را بپرداز.
هیزم شکن گفت: سهم شما !!!؟
گفت: بله، مگر من همراه شما به جنگل نمی آمدم؟
خلاصه دعوای آن دو بالا گرفت و ماجرا برای قضاوت به حاکم شرع منطقه ارجاع شد.
هیزم شکن داستان را از سیر تا پیاز تعریف کرد.
حاکم رو به شاکی کرد و گفت : نقش شما در تهیه هیزم چه بوده است؟
گفت : من هُم کش بودم.
بدین معنا که با هر ضربه تبر و پتک این مرد که بر هیزم می زد من هم با صدای بلند می گفتم «هُم»
و حال داستان «هُم کش» در ماجرای خدمات رسانی به کهگیلویه چه آشناست.