کد خبر: ۱۰۷۲۱۸۲
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۴ 16 October 2022

 جمهوری اسلامی: عملکرد حکمرانان عامل اصلی پدید آمدن ناآرامی هاست/ اطلاعات: بسیاری از خواسته های زنان امروز را علما و مسئولین قبول دارند/ کیهان: ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟! / اعتماد: حکومت دلجویی بسیار به ملت بدهکار است/ جوان: عواملی که دشمنان را در همراه سازی مردم به ناکامی کشاند

 
 

 در پی حوادث اخیر، روزنامه ها و رسانه های اینترنتی رسمی کشور، تحلیل ها و یادداشت هایی را منتشر کرده اند که شفقنا تلاش دارد این تحلیل ها را به اطلاع مخاطبان محترم برساند:

روزنامه جمهوری اسلامی: عملکرد حکمرانان عامل اصلی پدید آمدن ناآرامی‌هاست

روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله امروز آورده است:

در وقایعی که منجر به ناآرامی در کشور می‌شوند، معمولاً همه دنبال مقصر می‌گردند و هرکسی در این باره نظری می‌دهد.

یک نظر اینست که دشمنان خارجی این وقایع را به وجود می‌آورند. نظر دیگر که در مقابل این نظر قرار دارد اینست که مردم حاضر در صحنه‌های ناآرامی‌ها مقصرند.

در اینکه دشمنان خارجی پیوسته در حال تحریک برای ایجاد ناآرامی هستند تردیدی نیست. انتظاری غیر از این نیز از دشمن نمی‌توان داشت. بسیار طبیعی است که هر دشمنی تلاش خود را برای ضربه زدن به عمل می‌آورد و هر کاری از دستش بربیاید انجام می‌دهد. وجود مردم را هم نمی‌شود انکار کرد. تا عده‌ای در صحنه نباشند ناآرامی به وجود نمی‌آید. بنابراین، هر دو عامل در این زمینه که از عناصر موجود در صحنه ناآرامی هستند و نقش هم دارند، صحیح هستند ولی هیچیک را نمی‌توان مقصر دانست. مقصر کسانی هستند که زمینه را برای به نتیجه رسیدن شیطنت‌های دشمنان فراهم ساختند و کاری کردند که عده‌ای احساس کنند برای به دست آوردن حقوق خود راهی غیر از ریختن به خیابان‌ها ندارند.

با این توصیف از مقصر، روشن است که عملکرد حکمرانان عامل اصلی پدید آمدن ناآرامی‌هاست.
درباره عملکرد حکمرانان سخنان زیادی وجود دارد که نمی‌توان تمام آنها را در یک مقاله آورد ولی لازم است در اینجا به یکی از مهم‌ترین آنها اشاره‌ای داشته باشیم.

معمولاً حکمرانان برای حفاظت از قدرت، به پشتوانه‌های زورمند احساس نیاز می‌کنند. زورمندان کسانی هستند که به جای عقل از جسم پرانرژی خود استفاده می‌کنند و هرجا لازم باشد زبان و قلم را به کار می‌گیرند و هرجا که احساس نیاز کنند از بازوان خود استفاده می‌کنند. زبان و بازو اگر جای عقل را بگیرند، اتفاقاتی در جامعه می‌افتد که از جنس مدیریت و حکمرانی معقول نیست.

در طول سال‌های گذشته همواره زبان و قلم افراد پرگو و افراطی به بهانه دفاع از انقلاب، به هرکس و هر جمع و گروهی که خواستند تهمت زدند و در رمی و طرد بهترین و دلسوزترین نیروهای انقلاب و نظام کوتاهی نکردند. چه بودجه‌ها که در اختیار صاحبان این قلم‌ها و زبان‌ها قرار داده شد تا به این و آن تهمت بزنند و آنها را بیگانه‌پرست، وابسته و عامل آمریکا و صهیونیسم معرفی کنند. این روش نامعقول را عده‌ای از این افراد حتی در روزها و هفته‌های اخیر هم بکار گرفتند و سخنان نامربوط و سخیفی علیه مردمی که فارغ از اهداف اغتشاشگران برای مطرح کردن مطالبات قانونی خود به خیابان‌ها رفتند به زبان آوردند که نه با شرع سازگاری دارد و نه با اخلاق.

برجام را که قرار بود در این دولت به فرجام برسد، همین افراطیون متوقف کردند. اف‌ای‌تی‌اف را همین‌ها معطل نگهداشتند. کار به جائی رسیده که همین هفته گذشته یکی از اعضاء دور جدید مجمع تشخیص مصلحت نظام با صراحت گفت اگر برجام و اف‌ای‌تی‌اف تصویب شوند مشکلات مردم حل خواهند شد و روشن است که اگر مردم در زندگی و معیشت خود مشکل نداشته باشند، سراغ اعتراض کردن نمی‌روند و حتی هرجا که لازم باشد برای حمایت از نظام به صحنه می‌آیند و در مقابل دشمن سینه سپر می‌کنند.

این واقعیت نشان می‌دهد که حکمرانان نباید صاحبان زبان‌ها و قلم‌های افراطی را پشتوانه حکمرانی خود بدانند. پشتوانه واقعی، مطمئن و زوال ‌ناپذیر حکمرانی، توده‌های مردم هستند. تنها راه بقاء حاکمیت، با مردم بودن است و برای رسیدن به این هدف باید افراطیون طرد شوند و میدان‌دار اصلی خود مردم باشند که پشتوانه واقعی حاکمیت و حکمرانان هستند.

روزنامه اطلاعات: زبان مفاهمه

علیرضا خانی سردبیر روزنامه اطلاعات در یادداشتی نوشت:

شاید زمانی که مجلس درگیر ارائه طرح مجازات نگهداری از حیوانات خانگی از قبیل سگ و گربه شده بود و شورای شهر سرگرم مطالعه جدا کردن زنان و مردان در پارک‌ها بود، اگر عقلایی پا جلو می‌گذاشتند و بررسی و تصویب «لایحه حمایت از زنان در برابر خشونت» را جدی می‌گرفتند، اکنون کشور در شرایط بهتری بود.
لایحه حمایت از زنان در برابر خشونت بیش از ۱۰ سال در مجلس معطل مانده و دوره جدید فقط کلمه «حفظ کرامت» را به آن افزوده‌‌اند اما همچنان به جایی نرسیده است؛ حتی پس از آنکه در اردیبهشت ۹۹ رومینا ۱۴ ساله در تالش در حین خواب با داس به قتل رسید و پس از زن‌کشی‌های دیگری که درگوشه و کنار کشور رخ داد.
خشونت علیه زنان شقوق گوناگون دارد. از قوانینی که محدود‌کننده فعالیت زنان است تا نابرابری‌‌هایی که در قوانین نیست اما در عرف جامعه وجود دارد.

بسیاری را گمان بر این است که صرف ضرب و جرح و قتل،‌ مصادیق خشونت علیه زنان هستند اما هرگونه تحقیر، توهین، کوچک‌شماری، ضعیف‌‌‌انگاری، تهدید و تطمیع چه با نگاه باشد چه با زبان و چه در عمل، مصادیق خشونت علیه زنان محسوب می‌شوند و البته مصادیق خشونت علیه زنان، در گستره فرهنگی نیز بسیارند. فی‌المثل فحش‌ها و ناسزاهای عامیانه‌ای که عنصر زنانه دارند، از جمله مصادیق خشونت پنهان علیه زنان هستند.

بر اساس یک باور رایج اما بی‌مبنا میان متدینان و سیاستمداران ما، جنبش‌هایی که خواهان برابری میان حقوق زن و مرد هستند، ماهیتی غیردینی یا لائیک دارند و در سالیانی دراز، به گونه‌ای رفتار شده که واژه فمینیسم گویی حساسیت‌زا و حتی هراس‌آور است، اما بسیاری از خواست‌‌های فمینیست‌ها در سراسر جهان، همان اخلاقیاتی است که پیروان همه ادیان الهی بدان پایبندند.

فی‌المثل پیروان دیدگاه‌های فمینیستی خواهان برابری دستمزد، برابری فرصت‌های شغلی و جلوگیری از خشونت‌های جسمی و روحی علیه زنان هستند.

جالب آنکه فمینیست‌های فرهنگی خواهان توجه بیشتر به بُعد مادرانگی زنان، توجه به ویژگی‌های ذاتی و توانایی‌های خدادادی زنان در اموری که به عاطفه و دلسوزی بیشتر نیاز دارند نظیر پرستاری و آموزش و تربیت کودکان هستند. این‌ها نه تنها با شریعت‌های آسمانی کوچکترین تباینی ندارد بلکه اساساً در زمره ارزش‌های دینی محسوب می‌شود و علمای ادیان از جمله علمای اسلام مرتب بر آن تاکید دارند. چنانچه هم سیاسیون و هم علما، با نگاه مثبت این مفاهیم را به عنوان «مبانی مشترک» میان ارزش‌های دینی و جنبش‌های مدنی برابری خواهانه در نظر بگیرند، راه برای تعامل و توافق و حتی همراهی و هم‌افزایی باز می‌شود و بسیاری از گره‌هایی که به ظاهر کور و بغرنج می‌نمایند، گشوده خواهند شد.

بسیار طبیعی است که در کشوری که قریب ۶۰ درصد ورودی دانشگاه‌ها را دختران تشکیل می‌دهند و از آن سو ۷۰ درصد کل آمار بیکاران متعلق به زنان است، احساس نابرابری در میان زنان به وجود آید و این اساساً امری عجیب، نامتعارف ، نامشروع یا توطئه نیست. نمی‌شود از یک سو زنان نخبه و دانشمند را تحسین کرد و به آنها در مجامع داخلی و بین‌المللی بالید و از دیگر سو، نوعی برتری قدرتمند و آشکار را برای مردان به رسمیت شناخت. فی‌المثل طبق قوانینی که هم اکنون در کشور اجرا می‌شود چنانچه فرضاً وزیر امور خارجه کشور زن باشد و بخواهد برای امضای برجام به خارج برود و سرنوشت ملتی هم به آن وابسته باشد، چنانچه همسرش به هر دلیل یا حتی بدون دلیل، به او اجازه خروج ندهد، او نمی‌تواند سوار هواپیما شود. آیا این قانون با منزلت و کرامت زنان در تضاد نیست؟ آیا زنان مومن و مسلمان هم، حق ندارند از این تبعیض عصبانی شوند؟ ممکن است اتفاق افتادن چنین مثالی دور از ذهن به نظر برسد اما همین پارسال سرمربی تیم ملی اسکی بانوان که عازم مسابقات جهانی بود، به خاطر لجبازی همسرش از مسابقات باز ماند! وقتی زوجی از هم جدا می‌شوند نظام قضایی همچنان حضانت فرزند را به پدر حتی اگر ناهنجار و سابقه‌دار باشد می‌سپرد و از مادر، حتی اگرتحصیلکرده و نخبه باشد، دریغ می‌کند.

نظام حقوقی و قضایی و اجرایی کشور آن قدر ضعیف و ناتوان نیست که نتواند این مسائل را حل و فصل کند و قوانینی تازه با برداشت‌هایی نو از اصول متناسب با شرایط امروز ایران و جهان وضع کند. بسیاری از خواسته های زنان امروز، همان‌هایی است که هم علما قبول دارند، هم اخلاقیون، هم نمایندگان مجلس و هم دولت و هم بقیه نظام حکمرانی. کافیست به صورت مسأله‌ها از نو و با نگاهی مثبت و نیک‌ اندیشانه و خیرخواهانه و مصلحت جویانه بنگرند. بسیاری از حرف‌های طرفین، قابل جمع است. به واقع کدام عالم یا سیاستمداری است که بگوید هم با «زن» مخالفم، هم با «زندگی» و هم با «آزادی»؟! پس اکنون زمان مخاصمه نیست، زمان مفاهمه است، باید زبان مفاهمه را هم یافت. البته زودتر.

روزنامه کیهان: ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟! 

سید یاسر جبرائیلی در روزنامه کیهان نوشت:

مجله فارین افیرز شماره جولای/آگوست سال جاری خود را به پاسخ به این پرسش اختصاص داده بود که «قدرت چیست؟». یکی از مقالات خوب این پرونده را مایکل مازار (Michael Mazarr) از متخصصان علوم سیاسی موسسه رند (RAND) نوشته بود. مازار در مقاله خود به درستی استدلال کرده بود که «در تقلا برای کسب برتری در میان قدرت‌های جهانی، آنچه موجب تمایز اساسی می‌شود، نه قدرت نظامی و اقتصادی، که ویژگی‌های اساسی یک جامعه است: مجموعه‌ای از خصوصیات ملی که منجر به تولید اقتصادی، ابداع فناوری، انسجام اجتماعی و عزم ملی می‌شود». درباره این مجموعه خصال ملی که زیربنای قدرت یک کشور را تشکیل می‌دهند و موجبات پیشرفت اقتصادی‌اش را فراهم می‌آورند، بحث بسیار است. اما در این یک نکته تردیدی نیست که فردگرایی (Individualism) و سودگرایی (Utilitarianism) به عنوان دو ستون اصلی ایدئولوژی لیبرالیسم در جهان ترویج شدند تا جوامع را از هم گسیخته و اتمیزه سازند و تصرف آنها توسط سرمایه‌داری را تسهیل کنند. جامعه‌ای که در آن مردمش بر حقوق فردی متمرکز و از وظایف اجتماعی غافل باشند، افراد دغدغه‌ای جز منافع شخصی و این‌جا و اکنون خود نداشته باشند، بر استقلال فرد از جامعه تاکید شود و هویت افراد نه بر اساس دستاوردهای ملی که برپایه موفقیت‌های شخصی تعریف شود، آن جامعه از روحیه جمعی نیرومندی که شرط لازم پیش رفتن و قدرتمندتر و مرفه‌تر شدن است، محروم گشته و مهیای سلطه بیگانه خواهد شد.

شاید صاحب‌نظران پرشماری، مهم‌ترین و اصلی‌ترین جبهه‌ای که غرب علیه ایران گشوده را اقتصاد ببینند و تحریم‌هایی که در طول یکی دو دهه اخیر، به اوج خود رسید. اما واقعیت این است که اصلی‌ترین هدف دشمن در همه این سال‌ها، زدودن خصال ملی-مذهبی ایرانیان و از هم گسیختن جامعه ما و زدودن پیوندهای اجتماعی ما بوده است و تحریم و ترور و غیر آن، به عنوان ابزاری در این جهت به خدمت گرفته شدند. تحریم‌مان کردند تا امیدی که در قاموس یک ملت برای رسیدن به قله داشتیم، مبدل به ناامیدی شود و این جمع به هم پیوسته که دست در دست هم در حال حرکت به سمت موفقیت‌های ملی است، متفرق و مهیای هزیمت شود. اگر قهرمان‌های ملی ما، از شهدای هسته‌ای تا حاج قاسم عزیز ترور شدند، به این نیت بود که این ملت، احساس کند کشورش از قهرمان خالی شده و احساس حقارت کند و وا بدهد.

ترورها اما نتیجه عکس داد. این ملت نه تنها احساس حقارت نکرد و جامعه نه تنها از هم گسیخته نشد، بلکه تشییع میلیونی حاج قاسم عزیز، چنان‌که رابرت چولدا (Robert Czuld) تحلیلگر شورای آتلانتیک زمانی نوشت، مردم ما را حول پرچم سه رنگ ایران متحدتر و آمریکا را منفورتر کرد. تحریم‌ها نیز به هدف اصلی خود نرسید.

مایک پمپئو وزیر خارجه ترامپ بر این ایده احمقانه خود اصرار داشت که مصایب ناشی از تحریم‌ها زمانی به طرز معجزه‌آسایی موجب خواهد شد که مردم ایران علیه نظام اسلامی بپا خیزند و آغوش‌شان را به روی غرب باز کنند. زمان گذشت و دولت بعد از ترامپ اعتراف کرد که سیاست «فشار حداکثری ترامپ شکست خورد». پس اشتباه نکنیم. تحریم و ترور، قدرت اقتصادی و نظامی ما را هدف نگرفته بود، بلکه در کنار پمپاژ بی‌امان فرهنگ فردگرایی و سومحوری، انسجام ملی ما و هویت ایرانی-اسلامی ما را هدف گرفته بود.

بر این اساس، خطاست که موفقیت در برابر تحریم و ترور را به دستاوردهای اقتصادی و نظامی تقلیل دهیم. دستاورد بزرگ ملت ما، حفظ و تقویت همان خصال ملی ایرانی-اسلامی است که زیربنای هر قدرتی است؛ و خشم و ناله این روزهای دشمن از مشاهده همین واقعیت است. اما تجلی این واقعیت در کجا بوده است؟
43 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دوره‌ای که دشمن تصور می‌کند سرمایه‌گذاری‌های بی‌حسابش پاسخ داده و نسل جدید ایرانیان را از آرمان‌های انقلاب اسلامی تهی کرده، سرودی از بطن گفتمان این انقلاب بر زبان نوجوانانش جاری می‌شود و هویت و مقصد و مقصود این ملت را فریاد می‌زند و مرزها را درمی‌نوردد و تا قلب آمریکا، تا تگزاس، پیش می‌رود؛ تا این هم‌خوانی میلیونی برای ظهور، نشان دهد آن روحیه جمعی نیرومندی که یک ملت را به سمت اهدافش پیش می‌برد، در این ملت زنده است.

ویروس همه‌گیر کرونا پدیدار می‌شود و دو سال بعد، مجله نیچر (Nature) نتایج پژوهشی را منتشر کرده و اعلام می‌کند جوامعی درجه بالای فردگرایی دارند، به سبب ضعف همکاری جمعی، وضعیت وخیم‌تری در شرایط کرونا داشته‌اند. اما این‌جا در ایران، این بیماری، عرصه دیگری برای تجلی همدلی میان امت می‌شود. هرچه در غرب، فرهنگ فردگرایی و سودمحوری، سردی عاطفی و عدم صمیمیت در روابط اجتماعی را موجب شده و «رقابت برای غارت»، تنها تصویری است که از جامعه غربی مخابره می‌شود، مردم ایران پیوسته تصویر مواسات ترسیم می‌کنند تا سطح بالای تعاملات انسانی-اسلامی میان خود و علاقه و اعتقادشان به سرنوشت مشترک‌شان را نشان دهند.

مایکل سندل فیلسوف معاصر آمریکایی کتابی به نام «عدالت» دارد که در آن به مرور و نقد نظریه‌های رایج درباره عدالت پرداخته است. او به زیبایی تمام، کاستی‌های نظریه‌های فایده‌گرایانه و آزادی‌محور درباره عدالت را به تصویر می‌کشد و ضمن تاکید بر برتری نظریه «فضیلت‌محور» عدالت، جامعه عادل را جامعه‌ای توصیف می‌کند که در آن «تعقل جمعی درباره مفهوم زندگی خوب» جریان دارد؛ و در صفحات پایانی کتابش این سؤال را پیش می‌کشد «چه نوع گفتمان سیاسی می‌تواند ما را در آن جهت پیش ببرد؟» اما پاسخش این است: «پاسخ حاضر و آماده‌ای برای این سؤال ندارم» و با چند پیشنهاد پیرامون ایثارگری و خدمت‌گزاری، کتابش را به پایان می‌رساند.

در چنین جهانی که فردگرایی و سودمحوری، حتی امکان «تعقل جمعی» درباره زندگی خوب و برپایی یک جامعه عادل را از مردمان غرب سلب کرده، در این سو، یک امت با تعهد به گفتمان سیاسی مهدوی، نه تنها تصویر روشنی از «مفهوم زندگی خوب» در ذهن دارد، بلکه با تمام توان در حال تمرین این زندگی است؛ و تجلی بزرگ این تمرین را می‌شود در پیاده‌روی اربعین مشاهده کرد که در مناسکی چند ده میلیونی، «سودجویی»، از آن تخت پادشاهی که جرمی بنتام برایش ساخت و زنجیر علت و معلول‌ها را به پای آن بست، به زیر کشیده می‌شود و پایه‌های تمدن متکی بر این مکتب را می‌لرزاند.

فهم این پدیده‌ها، چه آن سرود و آن مساوات و چه این تمرین جمعی زندگی خوب، بلاتردید از عهده مغزهای سبکی که از فرمان دادن به چشم برای نگریستن به تاریخ استعمار و غارتگری غرب عاجزند و تحریم را به «سیاست کلی معارضه با آمریکا و غرب» نسبت می‌دهند، برنمی‌آید؛ اما همه اینها برای غرب غارتگری که امید بسته بود این ملت از هم گسسته شود، از حرکت بایستد، از اهدافش دست شوید و به آغوش غرب پناه ببرد، کاملا معنی‌دار است. کاملا طبیعی است که همه کفر، نقشه چهل ساله خود را بر آب دیده و با همه توان، برای انتقام از این ملت به میدان بیاید تا بلکه با آشوب و اغتشاش و منازعه خیابانی، این ملت را زمین زند.

به بیانات رهبر حکیم انقلاب اسلامی در تحلیل اغتشاشات اخیر که به درستی به «واکنش انفعالی دشمن» تعبیر فرمودند، دقت کنید: «ملت ایران در فاصله‌ کوتاه، چند تا حرکت بزرگ انجام داده، این حرکتهای بزرگ درست صد و هشتاد درجه نقطه‌ مقابل سیاست‌های استکبار جهانی است… آن چند تا حرکتی که گفتیم ملت ایران انجام دادند: اولی‌اش؛ آن حرکت عظیم مردم بخصوص جوانها بود در قضیه کرونا. این حضور عجیبی که مردم ما و جوانها پیدا کردند در هیچ جای دنیا سابقه ندارد یعنی تا آنجایی که ما خبر داریم هیچ خبری از این‌گونه حضور، حضور مردمی در جاهای دیگر نیست.

حضوری که از دفن جنازه‌ها در آن روزهای اول تا بقیه‌ کارهایی که انجام گرفت، تولید واکسن و ماسک، تأمین انواع و اقسام نیازها و بعد کمک مؤمنانه و… این نشان دهنده دو چیز بود: یکی اینکه ملت ایران با نشاط و زنده و سر حال است، دوم اینکه ملت ایران متدین است، به مسائل دینی و ارزش‌های دینی پایبند است… آخری‌اش مسئله‌ اربعین بود، چه راهپیمایی میان نجف و کربلا و کاظمین و چه راهپیمایی‌های عظیم داخل کشور به‌عنوان راهپیمایی جاماندگان… البته بین این دو، آن پدیده‌ بی‌نظیر سرود حماسی «سلام فرمانده» هم بود که از مرزها فراتر رفت، ده‌ها میلیون جوان و نوجوان را در دنیا به خودش جذب کرد. اینها مسائلی است که بار اول است در دنیا دارد اتفاق می‌افتد. یک سرودی در یک کشوری تولید بشود، بعد آن تکثیر بشود در چندین کشور دیگر و… این بروز ملت ایران در محیط منطقه و فراتر از منطقه، آن هم به این شکل».

سخن از تجلی نشاط و زنده بودن ملت ایران در این پدیده‌هاست، سخن از تجلی تدین و پایبندی به ارزش‌های دینی است، سخن از «بروز ملت ایران» در محیط منطقه و فراتر از آن است.

این قلم را شرم می‌آید که در ادامه این تحلیل باشکوه رهبر انقلاب از تجلیات سرزندگی و نشاط و تدین ملت ایران، عبارات سخیف فردی را بیاورم که جز اعتباری که در نام خانوادگی‌اش، به واسطه جبر فرزندی، از یکی از علمای خوش‌نام کشور کسب کرده، هیچ فضیلت قابل ذکری ندارد. تحلیل این است: در مدیریت کرونا اشکال وجود داشت و در پیاده‌روی اربعین بی‌برنامگی وجود داشت و حضور گسترده نوجوانان در اعتراض‌ها، نشان می‌دهد تاکید بر پشتیبانی نسل جوان از گفتمان انقلاب خالی از حقیقت است؛ لذا اینها دستاوردی نبوده‌اند که موجب عکس‌العمل دشمن شوند!
حقیقتا هیچ نمی‌توان گفت جز اینکه: ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟!

روزنامه اعتماد: حکومت مقدار معتنابهی دلجویی تلمبار شده به ملت بدهکار است

سید علی میرفتاح در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت:

با یک قصه قرآنی شروع کنم من‌باب براعت استهلال. کلیم‌الله علیه‌السلام به قصد قربت، پیروانش را سی روز رها کرد و به میقات رفت. خداوند ده روز بر اعتکاف نبی‌اش بیفزود، بین امت و امام یک اربعین فاصله انداخت. سامری و دیگر اعاظم بنی‌اسرائیل همین غیبت را بهانه کردند، از خدای نادیدنی روبرگرداندند، به گوساله طلایی مشغول شدند. اگرچه سحر با معجزه پهلو نزند اما الحق والانصاف بنی‌اسرائیل عجلی ساختند که تماشایش کلاه از سر عقل می‌انداخت. خرابش نمی‌کردند در فهرست عجایب جهان می‌گنجید: صدا می‌داد، برق می‌زد، آغشته به ردپای جبرئیل بود، مغناطیسی داشت که بزرگ و کوچک را به خود می‌کشاند… هارون، وزیر موسی که برادرش بود، به اعتقاد مسلمان‌ها نبی هم بود، هر چه کرد و هرچه گفت نتوانست بیرق توحید را لااقل تا مراجعت اخوی برافراشته نگه دارد.

تهدید و تشویقش کارساز نیفتاد، آه گرمش در آهن سرد سامری و اذنابش اثر نکرد. عاقبت، ناچار به شرک بنی‌اسرائیل تن داد. موسی که آمد، از دیدن چنین ارتجاعی خشمگین شد، آه از نهادش برآمد. ریش هارون را در مشت گرفت و ملامتش کرد. دوسر سوخته‌ها وضع و حال هارون را بیشتر و بهتر از بقیه درک می‌کنند: مغضوب دو طرف؛ بدهکار دو طرف؛ وامانده از دو طرف و… جواب «ها»ی موسی، «هو»ی هارون است که نه فقط شنیدنی که قابل تامل است. او موسی را نه نبی صدا می‌زند، نه برادر، نه کلیم، بلکه می‌گوید «ای پسر مادرم…». برادران جنگ کنند ابلهان باور، مع‌الوصف تاکید قرآن مجید بر جزئیات این مشاجره، سطح و اهمیت بحث را یادآورمان می‌شود. بنی‌اسرائیل بت بپرستند یا خدای احد واحد را نمی‌گویم مهم نیست، مهم است، اما، اما و هزار اما، بنی اسرائیل که سهل است، گر جمله کائنات کافر گردند، بر دامن کبریاش ننشیند گرد. فلذا در این ماجرا حقیقت دیگری نهفته است و دعوای این دو نبی، به چیزی سهمگین‌تر از عقبگرد یهودیان متواری از مصر راجع است. به جواب هارون دقت کنید: «ای پسر مادرم، ریشم را رها کن، سرم را مگیر و با من درشتی مکن. من ترسیدم که بگویی بین بنی‌اسرائیل تفرقه انداختی و سخن مرا پاس نداشتی.»

سخت نیست که از سیاق آیه بفهمیم سخن موسی قبل از چله‌نشینی‌اش چه بوده که هارون می‌گوید ترسیدم بگویی آن را پاس نداشتی. نه فقط موسی، بلکه هر مرادی از تفرقه مریدانش می‌ترسد و از پاره‌پاره شدن یارانش بیمناک است. هارون در غیاب موسی وقتی زورش به گوساله و گوساله‌پرستان نمی‌رسد، وقتی تمهیداتش موثر نمی‌افتد، بنا بر مصلحت عمل می‌کند، برای جلوگیری از افسدی چون تفرقه، سامری فاسد را ندیده می‌انگارد. پیداست که شب‌های زیادی با خود کلنجار رفته، ماجراها و حرف‌ها را سبک سنگین کرده، دستورات موکد موسی را سرلوحه خود قرار داده، الاهم و فی‌الاهم کرده، دست آخر وحدت امت را بالای سر توحید نشانده. اشتباه نشود. من نه مفسر قرآنم و نه چنین استنباطی از این کمترین پذیرفته است.

اتفاقا من به تفسیر حجت‌الاسلام قرائتی مراجعه کردم و تلویحا از زبان ایشان سخن گفتم. تفسیر آقای قرائتی قولی در میان اقوال نیست بلکه جایگاه طولانی‌اش در رسانه ملی به ما می‌فهماند که فهم و قرائت او از قرآن نزدیک‌ترین فهم و قرائت است به حاکمیت. بگذارید درست‌تر طرح بحث کنم تا روشن شود که چرا یادداشتم را با ماجرای گوساله سامری سرانداختم. بنیانگذار جمهوری اسلامی را عقیده بر این بود که حفظ نظام از اوجب واجبات است و بخصوص در یادداشت‌های اواخر عمرشان تصریح کردند که ولی فقیه می‌تواند احکام اولیه را بنا به مصالحی تعطیل کند.

یکی از این مصالح که آقای قرائتی در تفسیر خود بدان اشاره می‌کنند همین وحدت امت است. کافی است در آرشیو تلویزیون سرچ کنید تا تفسیر آیه 94 سوره طه را بشنوید و بدانید که وحدت از توحید هم ضروری‌تر است. این سخن معارضان و منتقدانی هم دارد. ازجمله جناب استاد ملکیان به شدت با این نوع وحدت مسئله دارند صریحا هم آن را گفته‌اند. علمای دیگر هم نظر مخالف‌شان را کتمان نکرده‌اند اما چیزی که در این بحث برای ما مهم است گرایش اصلی حکومتی است که پس از تجربه‌ای هشت- ده ساله، برای عبور از موانع فقهی و شرعی شورای تشخیص مصلحت بنا گذاشت. حوصله کنید یک‌بار دیگر نامه امام را به رییس‌جمهور وقت بخوانید تا بدانید دایره مصلحت در ذهن ایشان چه شعاعی داشته و تا کجا پیش می‌رفته. وقتی حکومت نسبت به توحید و حج و بعضی شعائر اسلامی چنین موضعی داشته باشد آیا سخت است که حجاب را در مسیر تازه‌ای بیندازد و چنین مهمی را در پای اهمی که قوام حکومت به آن بند است ندیده بینگارد؟

من نه فقیهم و نه اصلا در این باب بحث فقهی می‌کنم. اشاره‌ام به بحث تفسیری قصه بنی‌اسرائیل هم صرفا از این باب بود که بگویم در ذهن بنیانگذار جمهوری اسلامی اختیار حاکم تا کجاست و ارزش و اهمیت مصلحت از چه درجه‌ای برخوردار است. فلذا نه تنها بن‌بستی نیست بلکه می‌توان برای پرهیز از تفرقه و رسیدن به وحدت کلمه از هر مانع و رادعی گذشت. اگر بخواهید حقیقت مسئله حجاب را در جمهوری اسلامی دریابید لازم است گزارش‌های پژوهشی معتبر را ببینید تا حقیقت سهمناک آن برایتان آشکار شود.

سه. آیا جمهوری اسلامی حکومتی ایدئولوژیک است و در سیاست‌ها و برنامه‌هایش عقیده را بر مصالح و منافع ملی ترجیح می‌دهد؟ مهم‌ترین حرفی که منتقدان جمهوری اسلامی می‌گویند همین است که اینجا منافع و مصالح ایران در پای ایدئولوژی قربانی می‌شود. اماره‌ها و نشانه‌هایی هم وجود دارد که ارزش و اهمیت ایدئولوژی دینی/ اسلامی/ شیعی را یادآور می‌شود. اما اگر به عنوان یک ناظر بی‌طرف به سیاست‌ها و روش‌ها و شعارهای نظام نگاه کنید اتفاقا می‌بینید که تا حدود زیادی با حکومتی واقع‌گرا بلکه عملگرا روبرو هستید. خاصه در مناسبات بین‌المللی چندان خبری از بایدها و نبایدهای ایدئولوژیک نیست.

در این وادی جمهوری اسلامی نه تنها با غیر شیعیان دست برادری می‌دهد بلکه متحد غیر مسلمان‌ها، یک پله بالاتر متحد خدانشناس‌ها هم هست. من به عنوان یک ایرانی در این زمینه حکومت را برای عملگرا بودن تحسین می‌کنم و از اینکه فرضا به دام اسلامگرایان منطقه نمی‌افتد خوشحالم.

همین اتحاد ژئوپلتیک ایران با چین کمونیست و روسیه خدانشناس و ونزوئلای چپ خود گواه آن است که حکومت مصالح دیگری را بر گرایش‌های عقیدتی ترجیح می‌دهد. فقط بحث اتحاد با چپ‌ها نیست. همین جمهوری اسلامی، بیست سال جلوتر از این با امریکا همدستی کرد که صدام و طالبان را کنار بزند. نمونه‌های دیگری هم در خاطرم هست که موید این ادعاست که این نظام چندان هم ایدئولوژیک رفتار نمی‌کند.

عرض من این نیست که سیاست بین‌المللی جمهوری اسلامی خبط و خطا ندارد و بر منهج صحیحی پیش می‌رود. نه. موقعیتش پیش بیاید من هم آن‌قدری که عقلم می‌رسد، به سهم خود به این سیاست‌ها منتقدم. مع‌الوصف عملگرا بودنش را می‌ستایم و امیدوار در مواجهه با اروپا و هم همین‌قدر واقع‌بین و پراگماتیست باشد. اما انتقاد اصلی‌ام به نظام این است که چرا در داخل مرزها مصلحت‌اندیشی نمی‌کند و چرا علی‌رغم انذارهای دلسوزانه و سابقه و واقعیت عیان این سرزمین همه چیز را با شدت و غلظت رنگ ایدئولوژی می‌زند. در داخل چنان دوز ایدئولوژی را بالا برده‌اند که در این سال‌های اخیر ناچار مرحوم هاشمی را هم از قطار انقلاب به بیرون انداخته‌اند. جایی که هاشمی از انقلاب طرد شود آیا جایی برای دختران شل‌حجاب می‌ماند؟

در همین نظام مردان واقع‌بینی هستند که سید حسن نصرالله را می‌ستایند و علنا بر او درود می‌فرستند که تنگ‌نظری نمی‌کند و در برابر جبهه اسرائیل و امریکا یارانش را به بهانه‌های واهی از دست نمی‌دهد. در حزب الله لبنان هم محجبه داریم و هم بی‌حجاب افراطی. با این حال سید حسن نصرالله درِ حزب‌الله را به روی هیچ لبنانی‌ای نبسته، دست رد به سینه دختران و پسران آلامد لبنانی نزده. دست راستش زیر سر اعاظم قوم ما که هم‌اکنون به سعه صدرشان محتاجیم. خدا خدا می‌کنیم که مقامات بلندپایه در این موقعیت خطیر قدری به مشرب خود وسعت بیشتری بدهند و بر سر همه دست پدری بکشند. منتها یقین کنید با این تیغی که استادان معزز دست گرفته‌اند و هرکسی را به اتهامی از لیست انقلابی‌ها خط می‌زنند تهش کسی و چیزی نمی‌ماند که بخواهند با استکبار جهانی دربیفتند. در افتادن با استکبار جهانی و نظام سلطه ابزار و لوازمی می‌خواهد که اولینش همین سعه صدر و پذیرفتن هر کسی است که شناسنامه ایرانی دارد. این مملکت همانقدری که مال بسیجی‌هاست مال طرف مقابلشان هم هست. همانقدری که محجبه‌ها از این کشور سهم می‌برند طرف مقابلشان هم صاحب حق است. خدایی و دنیایی با هر متر و معیاری که بسنجید، نه فقط به لحاظ مصلحت‌سنجی حذف طرف مقابل کار غلطی است بلکه به لحاظ حقوقی هم کسی نمی‌تواند حق دیگری را تضییع کند. این مملکت ملک مشاع هشتاد میلیون ایرانی است با گرایش‌های مختلف.

اگر این طرفی‌ها سهم دارند از خیابان و رسانه و آسمان و هوا و پول و شغل، طرف مقابلشان هم دارند. زبان ما مو درآورد که بگوییم به بهانه‌های واهی نمی‌شود حق دیگری را ضایع کرد یا ندیده‌اش گرفت. بگیری سر از روزن برآرد کار هم دست خودش می‌دهد و هم دست تو. وقت حرف تکراری نیست، وقت گله‌گذاری هم نداریم. یک کلام ختم کلام. وقتی می‌گوییم ایران متعلق است به همه ایرانی‌ها منظورمان فقط خاک و جنگل وآسفالت نیست. اینها هم هست اما «ما» شرعا و عرفا باید که در دولت و مجلس و صدا و سیما سهم داشته باشیم که متاسفانه نداریم. یعنی نگذاشتند که داشته باشند.

امروز ایرانیان بسیاری را می‌شناسیم که نه نماینده‌ای در مجلس دارند نه سهمی در دولت و نه حقی در رسانه‌ها. تعجب نکنید اگر در این شلوغی «دیگران» بیایند و صدای بی‌صداها شوند. این وسط شیاطینی به کمین نشسته‌اند که از آب گل‌آلود ماهی بگیرند و کار پلید خود را پیش ببرند.

چرا نگیرند و نبرند؟ برای همین حق بدهید که در این اوضاع و احوال پیچیده تعجبم بیشتر ‌شود وقتی ببینم که در چنین موقعیتی کماکان بر طبل حذف و تمامیت‌خواهی و عجب و خود بنیادی کوبیده می‌شود و… نمونه بارز این حذف و تمامیت‌خواهی را در صدا و سیما به‌وضوح هرچه تمام‌تر می‌شود دید. مرحوم بازرگان به مزاح می‌گفت رهبر اولیه انقلاب اسلامی محمدرضاشاه بود که با استبداد و تنگ‌نظری‌اش راه را بر انقلابیون هموار کرد. امروز هم اگر می‌بینید مردم پای شبکه‌های سعودی می‌نشینند و سفره جلوی تلویزیون دولتی انگلیس می‌اندازند دلیلش این است که تلویزیون خودمان جلوتر اینها را از خود و از نظام تارانده و با تنگ‌نظری و خود محوری سهم دیگران را به نام خود زده، حقشان را پامال کرده. بزرگ‌ترین شاعر معاصر ایران مرحوم سایه بود که هم مردم دوستش داشتند هم به معنی واقعی کلمه مردمی بود. برای انقلاب مردم هم دردمندانه شعر گفت که اتفاقا جزو بهترین سرودهای انقلاب ماندگار شده‌اند.

مع‌ذلک سهم سایه در رسانه ملی چقدر بود؟ صفر. سهم استاد شفیعی کدکنی از رسانه ملی چقدر است؟ صفر. سهم مرحوم باستانی پاریزی از تلویزیون و رادیو چقدر بود؟ سهم دکتر موحد؟ سهم… باز هم نام ببرم؟ ما کم شاعر و متفکر و ادیب و فیلسوف و دانشمند نداریم اما هربار که گذرتان به رسانه ملی می‌افتد از بد حادثه چهره‌های تکراری و ملال‌آوری می‌بینید که هرآنکه جز خود را منکوب می‌کنند و به راحتی آب خوردن به دیگران بد می‌گویند و حقشان را می‌خورند، تهمت می‌زنند و… می‌گویند استکبار جهانی با تمام قوا به میدان آمده تا با ایران بستیزد. سلمنا. من هم می‌فهمم که امپریالیسم همه وزن تاریخی‌ و سیاسی و اقتصادی‌اش را روی تن و بدن نحیف ما انداخته تا استقامت‌مان را درهم شکند. منتها تعجبم از این بابت است که آیا با این رسانه‌های بیننده ستیز می‌شود به جنگ امپریالیسم رفت؟ آیا با این رسانه‌ها می‌شود در برابر جنگ هیبریدی نظام سلطه قد علم کرد؟ صریح باشم که وقت صراحت است. آیا با فروغی و رائفی پور و اذناب و انصارشان می‌خواهید به جنگ استکبار جهانی بروید؟

چهار. جمهوری اسلامی با دوستان داخلی‌اش خوب تا نمی‌کند. سهل است. آنها را به هر دلیلی از خود می‌رنجاند. جاهایی مثل بعضی روزنامه‌ها و رسانه‌ها و نهادها ساخته شده‌اند برای اینکه دوست را یک شبه تبدیل به دشمن کنند،‌ انصافا هم در این کار توفیقی بس عظیم دارند. در شعار البته دم از جذب حداکثری می‌زنند اما کیست که نداند کار اصلی بعضی‌ها، شغل بعضی‌ها، ماموریت‌شان همین دفع حداکثری است.

این معدود دوستانی که مانده‌اند حقیقتا جای تقدیر و تشکر دارد که علی‌رغم جور و جفاهایی که دیده‌اند هنوز به جبهه دشمن نپیوسته‌اند. با این حال عمده دوستانی که ردای رسمی دفاع بر دوش می‌اندازند و وظیفه اداری‌شان دوستی است، دوستی‌شان چندان ارزش و فایده‌ای ندارد. دوستی که حقوق‌بگیر باشد و دفاعش منوط به ردیف بودجه باشد همین بهتر که دفاع نکند. مرحوم شهریار درباره سیدالشهدا شعری دارد که می‌خواهم از آن اقتباس لفظی کنم و آن را در وصف نظام به کار ببرم: دوستانش بی‌وفا و دشمنانش بی‌امان/ با کدامین سر کند مشکل دوتا دارد حسین. و البته مشکل دوتا دارد نظام. بخوان صدتا. هزارتا.

پنج. وسط دعوا حلوا خیر نمی‌کنند. عرصه دعوای خیابانی جایی است که دست‌ها و زبان‌های بی‌قرار به جنبش درمی‌آیند تا نگفتنی‌ها را بگویند و نکردنی‌ها را بکنند. در این میان چیزی که بیش از بقیه به چشم و گوش می‌رسد حجم فوق‌العاده بی‌ادبی و بی‌نزاکتی است. حجم رو به فزونی رکاکت کلامی و یدی هر وطن‌پرستی را به واهمه می‌اندازد. در کمال شرمساری هم این‌طرفی‌ها و هم آن‌طرفی‌ها حیا را خورده‌اند آبرو را قی کرده‌اند. بچه مدرسه‌ای‌ها چیزهایی می‌گویند و نشان می‌دهند که من جنوب شهری شرمم می‌آید از شنیدن و دیدنش. مع‌الاسف اینجا هم جایی است که باید تیر ملامتم را به نهادهای فرهنگی و آموزش و پرورش و صدا و سیمای علیه ماعلیه نشانه بروم. از قدیم گفته‌اند هرچقدر پول بدهید همان‌قدر آش می‌خورید.

شما به من بگویید در این سال‌ها چقدر برای ادب هزینه کردید تا بگویم چیزی که پیش آمده شایسته است که هزار بار بدتر از این باشد. باز هم دم خانواده‌ها گرم که هنوز تتمه‌ای از ادب و نزاکت باقی گذاشته‌اند و گه‌گدار به نشانه اعتراض جلوی بچه‌ها لبی گاز می‌گیرند وگرنه در آموزش و پرورش، در رسانه ملی، در رسانه‌های رسمی، در برنامه‌های فرهنگی، گزارش بدهند بگویند از این بودجه‌هایی که مصرف کردند چه تمهیدی برای ادب و اخلاق اندیشیدند و چه کردند. چه بذری کشته‌ایم که حالا می‌خواهیم ادب درو کنیم؟ چه تلاشی کردیم که حالا در موضع ناصح مودب می‌نشینیم و متوقع ادب طرفین درگیر شده‌ایم. از خدا جوییم توفیق ادب/ بی‌ادب محروم ماند از لطف رب. ما بابت همین بی‌ادبی فراگیر چیزی نمانده زبانم لال، خاکم به دهن، محروم شویم از لطف ربی که بیش از هر زمان دیگری به خیرش نیازمندیم. ادب و آزادگی عدل دینداری‌اند اما ما نه برای اولی کاری کردیم و نه برای دومی. برای سومی هم البته گرفتار ظاهر شدیم و در ظاهر گیر کردیم.

شش. حرف زیاد است و حوصله کم. گوشی برای شنیدن نیست، من هم متوهم نیستم که با چهارتا کلمه راهی پیش پای ملت بگذارم. روز روزش روی یخ می‌نوشتم و به آفتاب می‌سپردم، حالا که شب تار است. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل… منتها دلم نمی‌آید که بعضی گفتنی‌ها را نگویم. گفتنی‌هایی که البته از فرط تکرار ملال‌آور شده‌اند و از چشم افتاده‌اند. منتها چاره چیست؟ بعضی چیزها را به هزار زبان باید گفت و شنید و مداوما یادآوری‌اش کرد. بعضی حرف‌ها تذکرش واجب است و نگفتنش موجب ضمان. سعدی فرمایش‌هایی دارد که کهنه نمی‌شوند. خصوصا جملاتی که رنگ و بوی سیاسی دارند همچنان تازه و باطراوتند. در جایی به مناسبتی می‌فرماید خرابی کند مرد شمشیرزن/ نه چندان که دود دل پیرزن.این را باید با آب طلا نوشت بر سردر دولت جمهوری اسلامی آویخت تا بداند که منجنیق آه مظلومان به صبح/ سخت گیرد ظالمان را در حصار.

از منجنیق ترامپ و تحریم و جنگ باید ترسید و راه‌شان را سد کرد اما ترس اصلی در برابر دود دل پیرزنان و پیرمردانی است که در حقشان جفا صورت گرفته. عقل حکم می‌کند که جلوی تحریم و زورگویی امریکا بایستیم و دسیسه‌هاشان را نقش برآب کنیم. منتها این دسیسه‌ها در برابر آه مظلومان چیزی نیست که نگران‌مان کند. می‌دانید چه چیزی باعث نگرانی است؟ آه مادری که وقتی جگرگوشه‌اش می‌میرد کسی از طرف حکومت بلد نیست از او دلجویی کند. می‌دانید چه بمب و موشکی کارساز است؟ بدترین بمب و موشک آه گرمی است که از سینه سرد مظلوم بیرون بیاید و به کیوان بر شود. تحریم اصلی گریه پدری است که دختر دسته‌گلش پرپر شده و نمی‌داند با دل بی‌قرارش چه کند.

حکومت مقدار معتنابهی دلجویی تلمبار شده به ملت بدهکار است که اگر هرچه زودتر صاف نکند گرفتارش می‌کند. این وسط صد البته شیاطین در کمینند تا مظلومان را مصادره کنند و به جبهه طرف مقابل‌شان ببرند که کرده‌اند و برده‌اند. علیکم به دلجویی. علیکم به دلجویی… همین بایدن گرفتار زوال عقل، گیرم از روی ریا، جلوی پسر جرج فلوید زانو زد و عذر خواست و غائله را خواباند. پس ریای شیخ به ز اخلاص ما/ کان بصیرت باشد و این از عمی. ما نه تنها دلجویی نمی‌کنیم که نمک بر زخم‌های ملت می‌پاشیم. دلجویی آداب دارد. راه دارد. روش دارد. نیازی به قربان‌صدقه‌های بی‌مبنا نیست. با حلوا حلوا دهن کسی شیرین نمی‌شود. همه ما کام‌مان تلخ است. گویی همه تلخکامان عالم را گرد هم جمع کرده‌اند تا داد خود از کهتر و مهتر بستانند…

هفت. حکومت کردن بر مردمی که موبایل و ماهواره دارند سخت است نیاز به هوش و ذکاوت دارد. نیاز به زیرکی و خرد دارد. دهه شصت چشم و گوش ما بسته بود، توقع‌مان هم کم. حاکمان هم اینی نبودند که الآن شده‌اند. بی‌جهت نیست که دهه شصت تبدیل به نوستالژی شده. حقیقتا در دو طرف ماجرا صفایی بود که کارها را بر همه آسان می‌کرد. اما الآن از یک طرف چشم و گوش ما باز شده، توقع‌مان بالا رفته، ارتباطات‌مان فراگیر شده، دنیا نیز جلوی چشم‌مان عوض شده و تغییر کرده، ‌از طرف دیگر اما بعضی از ارکان حکومت هنوز تغییر نکرده‌اند میل تغییر هم ندارند نیازش را هم حس نمی‌کنند. حکایت همان راننده‌ای است که گفت جاده پیچید و من نپیچیدم. اما این وسط یک بلای علیحده هم سرمان آمده. ما مردم کامروایی نیستیم. به هر دلیلی نشد، نگذاشتند، نخواستند که کامروا شویم. ما به کرات و متناوبا گرفتار ناکامی‌ بلکه تلخکامی شده‌ایم.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود. در هر عرصه‌ای که وارد شدیم خیلی زود سرمان به دیوار خورد و برگشتیم همان‌جا که بودیم. هر کاری خواستیم بکنیم نشد. هر ایده‌ای که در سر داشتیم به طاق نسیان کوبیدندش. حکومت بر تلخکامان کار ساده‌ای نیست. به‌ویژه ترسناک است اگر تلخکامان راه اصلاح را درست یا غلط مسدود بیابند و افق روشنی در مقابل خود نبینند. شعار بی‌ربط که نمی‌خواهیم بدهیم.

راه اصلاح چندان باز نیست، خاصه اینکه دروازه‌بانانی بر روزنه‌های آن نشانده‌اند که نگذارند اتفاقی بیفتد. اما از سر صدق و درد به خودم و به شما – چه این‌طرفی و چه آن‌طرفی- عرض می‌کنم، متواضعانه و از سر خاکساری عرض می‌کنم که ما راهی جز اصلاح نداریم. تلخ‌کام یا ناکام راهی جز اصلاح وجود ندارد. راهش بسته‌است؟ چاره چیست؟ هر کسی در هر لباسی و از هر زبانی که بگوید طومار اصلاح برچیده شده و باید به روش دیگری عمل کرد و راه دیگری رفت شک نکنید که خیرخواه این آب و خاک نیست. نگاهی به جهان پیرامون‌مان بیندازید تا حساب کار دست‌تان بیاید که چاره‌ای جز اصلاح نداریم. اگر بسته است بازش کنیم. اگر بر آن گره کور زده‌اند با دندان بازش کنیم، اما بدانیم که راهی نداریم جز باز کردن راه اصلاح.

روزنامه شرق: تقاطع‌یافتگی

احمد غلامی در روزنامه شرق نوشت:

اگر بخواهیم اعتراضات اخیر را با نظریه «بازتولید اجتماعی» تحلیل کنیم، ارتباط وثیقی بین این نظریه و اعتراضاتی که بیشتر معترضان آن زنان‌اند، پیدا خواهیم کرد. این نظریه درصدد است تعریف مارکس از کار را ارتقا داده و زوایای تاریک آن را روشن کند. دست بر قضا این بخش مغفول‌مانده آرای مارکس بیش از هر چیز به دفاع از حقوق زنان و ستمی که بر آنها تحمیل شده می‌پردازد. پیش از هر چیز باید بدانیم نزد مارکس نیروی کار توانایی ما برای انجام کار است. مارکس می‌گوید: «منظور من از نیروی کار یا توانایی کار مجموعه توانمندی‌های بدنی و ذهنی است که در شکل فیزیکی یعنی در وجه زنده موجود انسانی وجود دارد؛ ظرفیت‌هایی که او مادامی که هر نوع ارزش مصرفی تولید می‌کند به کار می‌اندازد». مارکس باور دارد «نیروی کار کالایی است که مالک آن، کارگر مزدبگیر، آن را به سرمایه‌دار می‌فروشد. چرا آن را می‌فروشد؟ برای اینکه زنده بماند».

تأکید اینجا بر روی ادامه حیات است؛ یعنی نیروی مزدبگیر برای ادامه حیاتش کار می‌کند و ادامه حیاتش چیزی نیست جز درآمدزایی بیشتر و تولید ارزش اضافه برای سرمایه‌دار. کارگر به ‌معنای وثیق آن که اینک به همه طبقات فرودست اطلاق می‌شود اگر دست از کار بکشد، هم خودش هم خانواده‌اش به خطر می‌افتد. مارکس معتقد است: «فقط در ذیل نظام تولید سرمایه‌داری که تولید کالایی در تمام جامعه عمومیت می‌یابد و کار کالایی شده که آماده فروش در بازار است شیوه غالب استثمار می‌شود». آنچه ما از اقتصاد می‌بینیم، نمود ظاهری آن است که به نظر برابری‌طلبانه می‌رسد.

در یک‌سو، کارگر است و در سوی دیگر رئیس که طبق قراردادی دستمزدی با یکدیگر به مبادله پرداختند. حتی اگر در این وضعیت ارزش اضافه‌ای را که تولید می‌شود‌ در نظر نگیریم، باز سرمایه‌دار قراردادی را که با نیروی کار می‌بندد، قرارداد یک طرف با طرف دیگر نیست. این قرارداد به‌طور ضمنی با خانواده نیروی کار نیز بسته می‌شود که وظیفه‌اش ریکاوری و بازگشت مجدد کارگر به کار است که زنان عهده‌دار این مسئولیت سنگین‌اند، کاری که به‌صورت رایگان برای سرمایه‌دار انجام می‌گیرد.

این بخش کار همان «بازتولید اجتماعی» است. ابتدا مارکسیست‌ها و فمینیست‌ها بودند که به نادیده گرفته‌شدن این بخش از کار که همان بازتولید اجتماعی است، توجه کردند: «نظریه‌پردازان بازتولید اجتماعی به‌درستی به دنبال آن‌اند که آنچه را مارکس بررسی نکرده پی بگیرند، یعنی استلزامات این امر را که، به‌رغم حیاتی‌بودن بازتولید نیروی کار {برای فرایند تولید}، این بازتولید خارج از چرخه تولید کالا صورت می‌گیرد، در طول تاریخ، ماندگارترین مکان برای بازتولید نیروی کار قطعا واحد مبتنی بر خویشاوندی بوده است که آن را خانواده می‌نامیم. خانواده با فراهم‌کردن غذا، سرپناه و مراقبت فیزیکی، نقش کلیدی در بازتولید زیستی -در حکم جایگزینی نسلی طبقه کارگر- و بازتولید کارگر ایفا می‌کند تا کارگر برای روز کاری بعد آماده شود. زنان هر دو این کارکردها را ذیل نظام سرمایه‌داری به شکل ناهمخوانی انجام می‌دهند و این دو منشأ ستم بر زنان در این نظام‌اند».

این مکان بازتولید اجتماعی همان کانون بحران امروز است. کانون بحرانی که زنان برای احقاق حق خود و مطالبات نادیده انگاشته‌شده‌شان قدم به میدان گذاشته‌اند. این کانون ابتدا از فاز اقتصادی به فاز اجتماعی و از فاز اجتماعی به فاز سیاسی درآمده است. آنچه در اعتراضات اخیر که بیشتر زنان جلودار آن بوده‌اند، مطرح می‌شود، فقط بخشی از این مطالبات است.

بخشی که توانسته در افق معنایی جدیدی و در شکل حجاب تجسد یابد و به قولی تصویری شود. در اقتصادهای نئولیبرالی مالی-رانتی همچون اقتصاد ایران این مکان‌های بازتولید اجتماعی بحران‌زاتر هستند؛ چراکه زنان در کنار ریکاوری اعضای خانواده گاه ناگزیرند خود به شغل‌هایی با درآمد اندک تن بدهند و قطعا این فشار مضاعفی است که خشم انباشته‌شده درون آنان را مستعد اعتراض می‌سازد. تا با هرگونه مظاهر اجحاف و محدودسازی مقابله کند.

اعتراضات اخیر نشان داده موضوع زنان و سوژه‌شدگی آنان یکی از جدی‌ترین مشکلات دولت‌های انقلاب است که با شعر و شعار از کنار آن نمی‌توان عبور کرد؛ چراکه این مطالبات برحق زنان دامنه وسیعی دارد و قدرت اثرگذاری آن بر آحاد جامعه با عقاید متنوع و مختلف به‌مراتب از موضوعات دیگر بیشتر است.

اگر اعتراضات اخیر از جمله خرداد 88، دی 96 و آبان 98 را واکاوای کنیم، درخواهیم یافت اعتراضات اخیر با محوریت زنان از اثرگذاری بیشتری برخوردار بوده است؛ اعتراضاتی که می‌توانست موجب «تقاطع‌یافتگی» با حوادث پیش از خود باشد که در مکانی استراتژیک همدیگر را قطع کنند. این اتفاق رخ نداد؛ چراکه نوعی انحصارسازی از این اعتراضات به وجود آمده بود، انحصاری‌سازی‌ای که می‌کوشید مشارکت چهره‌ها و جریان‌های سیاسی شناسنامه‌دار را در این اعتراضات نادیده بگیرد یا دست رد به سینه آنان بزند.

اگرچه ایجاد تقاطع‌یافتگی برای چهره‌ها و جریان‌های سیاسی خارج از کشور اهمیت داشت، اما آنان ترجیح می‌دهند با انحصاری‌سازی این اعتراضات که دست بر قضا خوشایند جریانات داخلی است، کار را پیش ببرند و شاید همین امر موجب عدم تقاطع‌یافتگی اعتراضات شده است.

* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «نظریه بازتولید اجتماعی» (ترجمه نرگس ایمانی مرنی، محمد بیکران‌بهشت، منصوره خائفی، پریسا شکورزاده، پرویز صداقت و مرجان نمازی)، نشر خوب استفاده شده است. ویراستار نسخه انگلیسی این کتاب را تیتی باتاچاریا و نسخه فارسی آن را پرویز صداقت بر عهده دارد.

روزنامه جوان: انزوای اغتشاشگران با بی‌اعتنایی از سوی مردم

سول سنائی‌راد در روزنامه جوان نوشت:

هدف اصلی سران کاخ سفید از سیاست تشدید تحریم و فشار اقتصادی علیه ایران و بازی‌های نافرجام برجامی، تشدید نارضایتی در مردم و ایجاد شکاف بین آن‌ها و حاکمیت بود که با به‌کارگیری تهاجم ترکیبی و استفاده از شبکه رسانه‌ای پرقدرت و فضای مجازی برای جنگ روانی و شناختی به بی‌ثبات‌سازی داخلی از طریق کشاندن موج اغتشاشات و شورش‌های سیاسی و امنیتی چشم امید دوخته بودند.

امریکایی‌ها برای دستیابی به این هدف کثیف، با تکیه بر تجاربی مثل جنگ سرد علیه شوروی سابق، نه‌تن‌ها گروهک‌های معاند و برانداز داخلی را با خود همراه کرده و حتی اختلافات آنان را مدیریت و نوعی وحدت تاکتیکی را، ولو موقت، به آن‌ها دیکته کرده بودند، بلکه صهیونیست‌ها را نیز به ضرورت پرهیز از اقدامات پرخطر مثل حملات نظامی بر حذر داشته و متحدان منطقه‌ای خود مثل عربستان را نیز هماهنگ کردند.

از این رو نه‌تن‌ها سعودی‌ها، رسانه‌ای مثل ایران اینترنشنال را پشتیبانی می‌کردند، بلکه برخی گروهک‌های وابسته به خود مثل الاحوازیه و جیش‌العدل را برای ورود به اغتشاشات داخلی ترغیب و حتی بخشی از هزینه‌های مالی گروهک‌های تجزیه‌طلب کردی را عهده‌دار شده بودند.

جلاد‌های باقی‌مانده از گروهک‌های نفاق نیز با هدایت امریکا و متحدان اروپایی‌اش در آلبانی مستقر شده و با سازماندهی و به‌کارگیری در سازمانی سایبری، استفاده از رایانه و اینترنت را جایگزین سازمان نظامی گذشته کرده و زنان و مردان سالخورده این گروهک، برای جوانان و نوجوانان ایرانی اقدام به تولید پیام‌هایی ناامیدکننده و سیاه به رنگ گذشته و زندگی سازمانی خود می‌کردند.

عناصر به‌کارگیری شده در این لشکر سایبری، با تسلط بر زبان فارسی و شناخت فرهنگی جامعه ایرانی، همان‌گونه که در دوران جنگ هشت‌ساله امکان نفوذ و رخنه در خاکریز‌های ایرانی را به نفع نیرو‌های بعثی و صدامی فراهم می‌کردند، در نبرد ترکیبی هم به‌مراتب اثرگذارتر از عناصر جنگ روانی و شناختی امریکا، رژیم صهیونیستی و آل‌سعود علیه جامعه ایرانی عمل می‌کنند.

روایت‌های ساختگی این عوامل خائن برای اثرگذاری بر افکار عمومی جامعه ایرانی به مراتب از روایت‌های غربی، عبری و عربی مؤثرتر بوده و برای بی‌اعتبارسازی مسئولان نظام و جمهوری اسلامی و ایجاد نارضایتی و ناامیدی همراه با نفرت و خشم در مردم، با تکیه بر سیاه‌نمایی و دروغ‌پردازی از اثرگذاری بالایی برخوردار است.

البته برخی غفلت‌ها، کژفهمی‌ها و بدسلیقگی‌های داخلی هم در بسترسازی برای تأثیرگذاری جنگ روانی و شناختی دشمنان و پادو‌های مزدور آنان قابل توجه بوده‌اند و از تغییرات و تحولات اجتماعی و فرهنگی هم باید یاد کرد که در اتصال به تهاجم فرهنگی، گسست نسلی را در بخشی از نسل‌های جدیدتر رقم زده است.

با بروز کرونا در سه سال گذشته و گسترش اجتناب‌ناپذیر فضای مجازی برای دانش‌آموزان و دانشجویان که به شکل‌گیری و توسعه زیست‌بوم مجازی سرعت بخشید، امید به تغییر زیست جهان جدیدی برای این نسل‌ها را در دشمنان و معاندان تقویت و استفاده از شبکه‌های رسانه‌ای و مجازی را برای تشدید آن، در دستور کار قرار داد.

در این زیست‌بوم، نه‌تن‌ها برخی ارزش‌ها و انگاره‌های غربی ترویج می‌شد، بلکه به ارزش‌ها و هنجار‌های بومی، اعم از اسلامی و ایرانی حمله و بحران هویتی در این نسل‌ها هدفگذاری شده بود. از این رو ثقل هرگونه تغییر در ایران جوانان و زنان قلمداد می‌شد و برای آغاز یک خیزش اجتماعی و سیاسی ثانیه‌شماری می‌شد و در دو، سه سال اخیر صحبت از یک تابستان داغ به میان می‌آمد.

وقایع تلخ چندهفته اخیر که با مرگ تألم‌برانگیز مهسا امینی از ۲۶ شهریورماه آغاز شد، شکلی از برنامه و طرح دشمنان همین تابستان داغ بود که باید با گسترش و شدت‌بخشی به ابعاد، گستره و سطوح آن به یک انقلاب تمام‌عیار علیه حاکمیت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی تبدیل می‌شد.

از این رو نه‌تن‌ها امریکا و متحدان آن از این اغتشاشات تمام‌قد و همه‌جانبه حمایت کردند، بلکه وقیحانه ضمن دامن زدن به عصبانیت و خشم اغتشاشگران، برای استمراربخشی و گسترش آن، سیاست کشته‌سازی را در دستور کار قرار داده و سرشاخه‌ها و لیدر‌هایی را که نیابتی به‌کار گیری شده بودند، برای اجرای این سیاست جنایتکارانه تحت فشار قرار داده و مأمور به اقدام کردند. همچنین برای تحرک هواداران و مدافعان نظام و واداشتن آنان به واکنش‌های احساسی و تند، نه‌تن‌ها شعار‌های زشت، هتاکی و خشونت، بلکه دین‌ستیزی و اهانت و حمله به مقدسات را نیز به‌کار گرفتند.

در ادامه همین سیاست کثیف به‌کارگیری سلاح سرد و گرم علیه پلیس و مأموران حفظ امنیت را دنبال کرده و علیه مراکز انتظامی و نظامی کشور حملات خطرناکی را به اجرا گذاشتند تا نظام را منفعل و فاقد توان دفاع و تهی از اقتدار جلوه دهند. تمامی این اقدامات برای کشاندن مردم به عرصه اغتشاش و همراهی با اغتشاشگران بود که گاه از زبان التماس مثل بازاری باغیرت حمایت حمایت و گاه زبان توهین مثل ای‌مردم بی‌غیرت حمایت حمایت، برای وادارسازی و اجبار به همراهی استفاده می‌شد.

همچنین جنگ روانی حساب‌شده و شدیدی هم برای القای اینکه نظام در معرض فروپاشی است، از سوی امپراتوری رسانه‌ای نظام استکبار طراحی شده بود که اغتشاشات پراکنده و اغتشاشگران محدود را کل کشور و کل مردم و شورش احساسی را در عرصه و افکار عمومی کشور را به عنوان یک انقلاب سراسری به تصویر بکشاند.
با وجود این، نه‌تن‌ها این اقدامات به معرفی ماهیت وابسته و خطرناک اغتشاشات کمک کرد و به همراهی مردم منجر نشد، بلکه انزجار و برائت بخش‌های زیادی از جامعه را به‌دنبال داشت.

مهم‌ترین عواملی که دشمنان و معاندان را در همراه‌سازی مردم با اغتشاشگران به ناکامی کشاند، عبارت بودند از:
۱- بصیرت و قوه درک و تحلیل مردم که فهمیدند مسئله و دعوای اصلی بر روی حجاب و بی‌حجابی نیست، بلکه مسئله روی استقلال و عزت ایران است و پشت سر ماجرای ظاهری دشمنان استقلال و اقتدار ایران صف کشیده‌اند.
۲- فاصله ارزشی و هویتی اغتشاشگران از هویت دینی و ملی اکثریت قاطع مردم که هرچند بخش‌هایی از جامعه ایرانی نسبت به برخی رویکرد‌ها و عملکرد‌های مسئولان ناراضی و حتی معترض هستند، اما هیچ‌گاه به ارزش‌های دینی و ملی پشت نکرده و از کسانی که نسبت به قرآن و پرچم اهانت کنند، برائت و بیزاری جسته و هیچ‌گاه با آنان همراه نخواهند شد.
۳- چسبندگی اعتراض با آشوب و خشونت که با منطق اعتراض تطابق نداشته و متأثر از نفرت و خشم احساسی، به موجی از ویرانی و تخریب انجامیده و آینده آن تنها می‌توانست هرج و مرج و جنگ داخلی پیش‌بینی شود که به هیچ‌عنوان از سوی اکثریت مردم قابل پذیرش نبوده و نیست.
۴- حمایت علنی و احمقانه دشمنان از آشوبگران و حضور آشکار و بی‌پروای عناصر برانداز و ضدانقلاب که در افکار عمومی ایران همواره منفی به‌حساب آمده و همراهی با آنان به‌عنوان ذلت و خیانت محسوب شده است.
ریشه این انزوا و طردشدگی اغتشاشگران از سوی مردم را باید در ضعف معرفتی و اشتباهات محاسباتی طراحان و برنامه‌ریزان بیرونی سناریوی بی‌ثبات سازی به حساب آورد که هیچ گاه به هویت عمیق دینی و ملی جامعه ایرانی توجه نداشته و به دریافت‌های مغشوش و کینه‌ای از جماعتی سرخورده و عقده‌ای مثل سلطنت‌طلب‌ها، منافقین یا بیمارفکران فراری از مردم و کشور دل خوش کرده‌اند.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار