یادداشتـــی متفاوت به قلم محمود منطقیان
آن خانه مهر و صفا و دوستی و ادب و کتاب و میعادگاه دوستان اهل ذوق و سخن،اکنون خالی و خاموش است و من هرگاه از کنار دیوار آن خانه پرخاطره درشهر دهدشت گذر میکنم آن سفر کردگان و آن خاطرات در ذهنم زنده می شوند.
کد خبر: ۴۵۳۴۱۳
تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۶ - ۱۶:۳۵ 04 July 2017
به گزارش تابناک کهگیلویه و بویراحمد ، محمود منظقیان با انتشار یادداشتی خاطره ی دو معلم سفر کرده را زنده کرد.
محمد منطقیان در این یادداشت نوشت :
مرحوم اسلام ترابی از آموزگاران خوشنام و با سواد و با ذوق و اهل کتاب و خوش مشربی بود که با همسر خوبش خانم مرادی سالها در شهر دهدشت بدون فرزند زیستند و سرانجام هر دو به فاصله یک سالی از میان ما کوچ کردند و در بستر خاک آرمیدند.
مرحوم ترابی شیفته کتاب بود و کتابخانه اش گنجینه ای از کتابهای نفیس و نادر و بی نظیر بود،به گونه ای که برخی از کتابهایش کمتر در جاهای دیگر دیده می شد.لحظاتی را که با او گذراندم بسیارمغتنم،آرامش بخش و فراموش ناشدنی است.او ساعاتی از وقتش را به مطالعه می گذراند و اوقاتی را با دوستانش بسرمی برد و هیچگاه گره برجبین نداشت و از دست روزگار و زمانه نمی نالید.درحیاط بزرگ خانه اش چندین درخت ثمری داشت و کپری از درخت رَز آراسته بود که در هنگام فراغت،او و دوستانش در آنجا جمع می آمدند و در آن فضای آرام و دلپذیر با هم به گفتگو می نشستند و بیشتر حرفها از جنس ادب و فرهنگ بود.اسلام ترابی و خانم مرادی هر دو آرام و بی غوغا با هم می زیستند و هرآدم اهل کتاب و صاحب ذوقی دوست داشت لحظاتی را در کنار آنها بگذراند و طعم آرامش را بچشد.هر دو معلم بودند و ساده زیست و دنیایشان با دنیای دیگران متفاوت و نا همگون بود. این دو آموزگار تنها نسبت به هم همسر نبودند بلکه چونان دو دوست مهربان و همدل نیز بودند که عشق و دوستی را سالها در کنار هم تجربه کردند و از آن بهره بردند. هر دو اهل فرهنگ و کتاب بودند و روحی آرام و جویا و مهربان داشتند.لحن خانم مرادی زمانی که آقای ترابی را صدا می زد"اسلام!" شنیدنی و نوازشگر دلها بود. ترابی اهل ذوق و شعر هم بود و گاه غزلهای زیبا و دل انگیز می سرود و با لحنی دلنشین آنها را می خواند.اسلام ترابی به دور از غوغای زمانه می زیست و دغدغه دنیا را نداشت و آزارش به مورچه هم نمی رسید؛عشقش کتاب وتفریحِ و با دوستان نشستن بود. وقتی در دبیرستان ادبیات تدریس میکرد،دانش آموزان در درس ادبیات بخوبی از او استقبال می کردند چون ذوق و روحی ادبی داشت و این ذوق و حال، ادبیات را برای دانش آموزان شیرین و دلپذیرمی کرد.اکنون سالهاست که اسلام ترابی و همسرش خانم مرادی که در اصل آبادانی بودند از دنیا رفته اند و خانه و حیاط دلگشایشان خالی و بی صدا است و فرزندی هم ازآن دو پرنده مهاجر بر جای نمانده است. آن خانه مهر و صفا و دوستی و ادب و کتاب و میعادگاه دوستان اهل ذوق و سخن،اکنون خالی و خاموش است و من هرگاه از کنار دیوار آن خانه پرخاطره درشهر دهدشت گذر  میکنم آن سفر کردگان و آن خاطرات در ذهنم زنده می شوند و بغضی سنگین در فراق آنها گلویم را می فشارد و از خود می پرسم به راستی معنای زندگی چیست؟ و در این جهان بهتر از حقیقت و زیبایی و نیکی چه می توان جست؟ از زنده یاد "اسلام ترابی" خاطرات زیادی در یاد دارم؛ تنها به یک مورد اشاره می کنم که آموزنده و پندآمیزاست.
او خاطره ای از دوران معلمی اش را این گونه تعریف کرد:"داشتم سر کلاس درس می دادم و غرقدر کار تدریس بودم که یک مرتبه دربِ کلاس باز شد و افرادی جلوی درِ ظاهر شدند که از جمله مدیر مدرسه و رئیس اداره و مدیرکل آموزش و پرورش استان بودند. از آنها پرسیدم چه کار دارند و برای چه به آن جا آمده اند؟ مدیر مدرسه پاسخ داد وگفت: آقای مدیر کل و رئیس اداره برای بازدید از کلاس شما آمده اند.به آنها گفتم مجوزتان را برای ورود به کلاس نشان دهید.گفتند این مدیرکل و رئیس اداره است و دیگر نیازی به مجوز نیست.در پاسخ گفتم من درس دارم و بدون مجوز کسی را به کلاس راه نمی دهم.اصرار آنها به جایی نرسید و به ناگزیر بازگشتند.مدیر و همکاران مدرسه گفتند: ترابی! این چه کاری بود که کردی؟! برایتان گران تمام می شود و من اهمیت ندادم.چندی بعد نامه ای از مدیر کل آموزش و پرورش به دستم رسید که در آن چنین آمده بود:
جناب آقای اسلام ترابی شما به جهت دقت درانجام وظیفه تشویق می شوید."به درستی که هم مرحوم ترابی آموزگاری شجاع و وظیفه شناس بود و هم مدیرکل وقت،وظیفه شناسی را قدر می دانست.
"یاد اسلام ترابی و همسرشان گرامی و خاطره شان زنده باد."

محمود منطقیان۹۶/۴/۱۱
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار