مرحوم شفیعی دورانی از زندگی کاری خود را در دانشرای مقدماتی هجرت دهدشت به آموزش دانش آموز معلمان سپری کرد که شاگردان وی خود هم اکنون بسیاری بازنشسته شده اند .
تعدادی از این معلمان فعلی و دانش آموزان گذشته میر فتاح شفیعی سال 95 به دیدار وی می روند که متوجه می شوند از بیماری دیابت رنج می برد اما با همه مشکلات و ضعف جسمی ، هنوز همان شیرین سخنی و پنداموزی را حفظ کرده بود .
شفیعی که همیشه برای دانش آموزانش واقعیاتی را در جهت تحرک بخشی به علم آموزی مطرح می کند در آن دیدار هم با ذکر یک واقعیت ، به دانش آموزان خود اینگونه توصیه می کند که " درس خواندن را ادامه دهید و به مدارج بالایی علمی برسید چرا که ما به دلیل ضعف علم مشکلات زیادی در جامعه داشته ایم مثلا : در دورانی که ما دلیل نداشتن پزشک از پزشکان هندی بهره می بردیم ، آنها از شب قبل نسخه هایی می نوشتند و صبح هم هر کدام را به بیماری می دادند اما خوشبختانه امروز علم پزشکی در ایران زبانزد است و این نتیجه توجه به علم است."
شفیعی را بهتر بشناسیم
این فرهنگی در معرفی خود می گوید
- در سال ۱۳۴۸ دانشسرای عشایری بودم تا کنون که قریب به ۵۰ سال است و فقط و فقط منحصرا به تدریس اشتغال داشتم
- اولین جایی که شروع به تدریس کردم مهاباد، آذربایجان غربی، در مرکز دانشسرای عشایری داوطلبانه تعدادی افراد انتخاب شدند که بروند خارج از استان تدریس کنند و من همراه با ۱۱نفر دیگر دواطلب برای شهرستان مهاباد شدیم.
- من آن زمان ۱۸ سال سن داشتم و با توجه به اینکه می گفتتند آنجا سنی مذهب و شیعه های امام علی را می کشند نگرانی های برای ما و خانواده در پی داشت، و اما به هنگام عزیمت به مهاباد خلاف آنچه را شنیده بودم دیدم و همه آن تصورات به کلی محو شد و با مردمی بسیار خوش رو و مهمان نواز رو به رو شدم.
- با کلاس نهم، امتحان دانشسرا دادم و قبول شدم و کلاس های ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ را به صورت متفرقه امتحان دادم و قبول شدم و در حال حاضر مدرک فعلی اینجانب لیسناس ادبیات است.
- هفت فرزند دارم شامل ۳ پسر و ۴ دختر همه تحصیل کرده یکی از پسران افسر نیرو هوایی امیدیه دیگر پسرم کارمند دانشگاه آزاد دهدشت و یکی دیگر هم مدرس دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد دهدشت می باشد و اما دخترهایم به ترتیب کارمند بانک، لیسانس علوم اجتماعی، فوق لیسانس حقوق و لیسناس تربیت بدنی را در کارنامه خود دارند و به داشتن چنین فرزندانی افتخار میکنم.
- بله الگوی بنده در این مسیر مرحوم “محمد بهمین بیگی” بوده، اگر بخواهیم در خصوص این شخص صحبت کنیم شاید ماه ها و سالها طول بکشد، بهمن بیگی ترک قشقایی بود به همان میزان که برای طایفه خود تلاش میکرد برای دیگر مناطق هم به همان میزان تلاش می کرد و می شود در یک کلام گفت که ایشان آموزشی هم سطح برای همه اقشار جامعه داشت.
خاطره ای از اولین روزهای کار مرحوم شفیعی
بعد از جلسه های که برگزار شد قرار بود من در مدرسه ای در روستای اطراف مهاباد به تدریس مشغول شوم و هنگامی به روستای مورد نظر رسیدم حتی یک نفر پیدا نمی شد که بتواند فارسی صحبت کند و موقع ثبت نام نمی دانستم با چه زبانی و چطور با این مردم صحبت کنم، شرایط واقعا سخت بود خصوصا موقع ثبت نام، گذشته از همه این مسایل، حتی دانش آموزان به مدرسه نمی آمدند و همراه والدین خود به مزرعه می رفتند و شب دیر وقت به روستا باز می گشتند، سه روز به همین منوال می گذشت و من تنها می رفتم کنار رودخانه ای تا ظهر قدم می زدم و عصر به خانه برمی گشتم تا اینکه روز چهارم کنار رودخانه دیدم یک دستگاه خودرو جیپ مسافربری دارد به سمت روستا می آید متوجه شدم راننده تا حدودی فارسی صحبت می کند و از او خواستم تا مرا به سمت بوکان ببرد چرا که دیگر با این شرایط تصمیم خود را برای برگشتن گرفته بودم، در مسیر راه آنچه این چند روز بر من گذشته همه را برای راننده تعریف کردم و از من خواست از تصمیمی که گرفته ام صرفنظر کنم و مرا به مغازه ای که همه حسابهای آن روستا با آن بود رساند و قضیه را برای صاحب مغازه تعریف کرد و گفت که این آقا معلم ( به گویش زبان آنها “سپاه”) روستای قادر آباد است و با کلی اصرار صاحب مغازه مرا به خانه اش دعوت کرد و منم مجبور به پذیرفتن شدم، در همان شب با پسر ایشان که چند روزی از خدمت برای مرخصی آمده بود آشنا شدم و تا صبح نخوابیدیم و تصمیم بر آن شد که پسر ایشان از فردا با من به روستا بیاید تقریبا مترجم من باشد و اینجوری از برگشتن منصرف شدم، فردای صبح آن روز همه مردم را در یک مسجد جمع و اعلام کردیم که باید همه بچه ها از امروز برای ثبت نام به مدرسه بیایند و ما هم با خرید مقداری نقل و شیرینی برای جذب دانش آموزان این کار شروع کردیم و تقریبا بچه ها کم کم با مدرسه انس پیدا کردند کلاس ها تشکیل شد و ما هم طبق دانش هایی که در دانشسرا یاد گرفته بودیم شروع به تدریس کردیم و دیدیم هر جمله ای ما می گوییم دقیقا همان جمله را بیان می کنند مثلا می گفتیم” این کتاب فارسی است” آنها هم می گفتند این کتاب فارسی است و دیدیم با این وضع فایده ای ندارد و چون همه مدارس آن منطقه این مشکل را داشتند بعد از جلسه ای با همه دبیران آن منطقه تصمیم گرفتیم زبان فارسی را به آنها یاد دهیم، روشی ابداع کردیم “یک کلمه ای” به این صورت که کلمه کلمه هر چه در اطراف بود به بچه ها یاد می دادیم تا اینکه تقریبا زبان فارسی را به خوبی یاد گرفتند و بعد از گذشت سه ماه یعنی آذر ماه تدریس به صورت رسمی را شروع کردیم….. و بعد از این خاطرات می گوید من در آن سال ۳۴ دانش آموز داشتم.
شفیعی در کلام برخی شاگردان
قنبر زکی نژاد که خود اکنون دبیر و کارشناس ارشد ادبیات فارسی است می گوید : تا دوره دبیرستان از ادبیات متنفر بودم. شناسایی کلمات و نقش هرکلمه در جملاتی متفاوت و فرمولهای گیج کننده دستور زبان فارسی ، تاریخ تولد و مرگ صدها شاعر و نویسنده با افکار و اهداف گوناگون و پیچیدگی اشعار حافظ و....از ادبیات برایم غولی ساخت که ازاین اقیانوس دانایی دوری گزینم تا با ورود مردی میانسال با شقیقه های سفید و چهره ای مردانه و چهارشانه ای جذاب به کلاس درس ادبیات دانشسرای دهدشت انقلابی درونم شکل گرفت.
از کنکور گفت و دانشگاه که تا آنروز خود را کسی می دانستیم و بعد از کلاس احساس ضعف و حفره ای عمیق درونمان شکل گرفت.
تنها کلاسی که نه به بهانه بیماری غیبت می کردیم و نه یک روز کار در آشپزخانه دانشسرا مانع حضورمان می شد. چنان زیبا حسنک وزیر را توصیف می کرد که اشک چشمان به غرور جوانیمان مستولی می شد و دزدکی از گونه هایمان پاک میکردیم. با تدریس رزم رستم و سهراب شاهنامه را شناختیم و غرور وطن دوستی جوانه میزد.
تدریس کم نظیر و داستانهای جذاب و دلسوزی و تشویق هایش برایمان پدری جدید خلق کرد که بی شک چون پدر دوستش داشتیم.
فتاح شفیعی یک معلم نبود،فتاحِ بزرگ اندازه پزشکان و مهندسان و معلمان و مدیران و پرستاران و وکیلان و قضات شهرستان کهگیلویه ی بزرگ بود. و بی شک شعری که هزارسال پیش رودکی سرود امروز دررثای فتاح بزرگ خواندنی است.
ازشماردوچشم یک تن کم وزشمارخرد هزاران بیش
کامیار خرد می نویسد : معلمان یاد و خاطره خود را با درس ها و راه و روش هایی که به ما می آموزند در ذهن ما زنده نگه می دارند و به همین دلیل است که همه ما تا مدت ها بعد نام و یاد معلمان خود را به خاطر داریم، حتی اگر آن ها را هرگز نبینیم. اما برخی از معلمان ما هستند که برای ما نقشی بیش از یک استاد و آموزگار را ایفا می کنند و به همین دلیل است که تا مدت ها بعد از پایان دوره آموزش با آن ها ارتباط داریم. غم فوت معلم های این چنینی بسیار دشوار است و تحمل آن جز با خواندن و نوشتن مرثیه ها در این غم میسر نیست.
فوت معلم یعنی از دست دادن یک منبع آگاه و بخشنده. استاد کسی است که ما در تمام طول زندگی به او نیاز داریم نه برای یاد گرفتن علم و دانش که راه و رسم زندگی چیزی است که ما در واقع از معلمان خود می آموزیم و به همین دلیل است که آن ها تا همیشه در یاد و خاطره ما باقی خواهند ماند.
حال که ما با از دست دادن استاد فتاح شفیعی ، اسیر این خزان شده ایم تنها آرزویمان این است که بهاری ابدی برای ایشان سر رسیده باشد .
تسلیت و همدردی واژه بسیار کوچکی است در برابر غم بزرگ از دست دادن استاد عزیزمان. غم فقدان این عزیز در واژه نمی گنجد و در کلام جای نمیگیرد. از خداوند بزرگ توان صبوری در مقابل این غم بزرگ را برای شاگردان و بازماندگان آن استاد گران مایه می طلبیم .
علی یاری زاده که اکنون ضمن کار معلمی در حوزه رسانه هم فعالیت می کند می گوید : استاد شفیعی سوق دبیر ادبیات کهگیلویه و دانشسرای مقدماتی تربیت معلم دهدشت بود .
استاد شفیعی بیان دلنشین و توجه ویژه به یادگیری همراه با اخلاق حسنه داشت ، بیان خاطرات اوائل تدریس وی در کردستان و بیرون از استان ، همواره شنیدنی و جالب بود.
توصیه به فراگیری علوم و ادامه تحصیل در رده های بالاتر همواره مورد تأکید وی به شاگردانش بود. ابهت و متانت وی همراه با بیان شعر و نثر شاعران و نویسندگان ، کلاس وی را همیشه جذاب و خاطره انگیز می کرد.
مهدی مرادی از دیگر فرهنگیان دانش آموخته کلاس درس استاد شفیعی می گوید : خستگی در کلاس شفیعی بی معنا بود چون وی کلاس را دقیقا متناسب با سن ما مدیریت می کرد .
گاهی آنچه را که با توجه به سن ما در ذهنمان می گذشت بی پرده مطرح می کرد و البته پس از بیان همین مطالب نهایتا ما را غیر مستقیم به سمت توجه بیشتر به درس هدایت می کرد.
گاهی دانش آموزان که به اقتضای سنشان احساس می شد شاید نظم کلاس را به هم بزنند با به کار بردن تکیه کلام هایی که فقط مختص خودش بود ، فضا را مدیریت می کرد.
شفیعی واقعا استاد استفاده از خاطرات ، ضرب المثل ها ، شعرها و کنایه ها در زمان دقیق و مناسب بود .